#ساده_نیست_پارت_91


-اتو توی این خونه پیدا نمی شه خانوم، آقا لباس هاشون رو می دن خشک شویی اگه لباس دیگه ای ندارین می تونم با کتری یا قابلمه براتون اتوش کنم.

یه تای ابروم بالا پرید: جدی؟

سری به معنایی آره تکون داد و راه افتاد به سمت آشپزخونه و من هم به دنبالش اما با دیدن همون در اخم هام در هم فرو رفت و سر جام وایستام که برگشت سمتم.

-چی شد خانوم جان؟

با قیافه ی درهمی گفتم: راستیتش من از اون خانوم داخل آشپزخونه می ترسم شما برام اتو کردین بی زحمت بیارین توی حال، اونجا منتظر می شینم.

دوباره خنده ی آرومی کرد و سری تکون داد، من هم عقب گرد کردم و جلوی تلویزیون بزرگ به دیوار وصل شده، روی کاناپه لم دادم.

ایی چه فیلم های چرتی می ذارن این ها چیه آخه؟ نچ_نچی کردم و اومدم روی کاناپه دراز بکشم که با صدای ونداد ترسیدم و از روی کاناپه به پایین پرت شدم. با فشار دادن لب هاش سعی کرد از خنده اش جلوگیری کنه، جدی گفت: تو چرا اینجایی؟

چشم غره ای بهش رفتم و دست به زمین گرفتم تا بلند شم، در همون حال غریدم: الهی بمیری از شرت راحت شم.

دلخور نگاهم کرد که عصبی گفتم: ها؟ با این همه آزار و اذیت انتظار نداری برات دعا کنم تا موفق باشی؟

ابرویی بالا انداخت و پوزخندی هم ضمیمه ی چهره اش کرد و گفت: نه بابا، اون وقت اگه این آزاد بودن ها آزار و اذیت محسوب می شه، آزار و اذیت چیه؟

دستم رو به چونه ام زدم و متفکرانه گفتم: آزار و اذیت یعنی اینکه من رو ول کنی برم پی کارم.

پقی زد زیر خنده و گفت:

-دیگه چی؟

لب هام رو غنچه کردم و چشم هام رو یه دور توی حدقه چرخوندم.

-ام، اگه تو هم بمیری دیگه راضی می شم که داری اذیتم می کنی.

اخمی کرد و عصبی به چشم هام خیره شد: هی هیچی نمی گم بدتر می کنی، بد می بینی آوا زر مفت نزن و چفت و بست دهنت رو کنترل کن!

زبونی براش در آوردم و به سمت آشپزخونه به راه افتادم که دستم از پشت کشیده شد و توی دو سانتیش وایستادم.

-کجا؟ می ری بالا آماده می شی، ده دقیقه بیشتر نمی مونم.

قیافه م رو کج و کوله کردم و گفت: عه، خب برو مگه من نگه ت داشتم؟

romangram.com | @romangram_com