#ساده_نیست_پارت_86
بی توجه به لرزی که توی وجودم نشست به آسمون ابری زل زدم. آخر این داستان چی می شه؟ وقتی بیان اینجا و همه رو دستگیر کنن چی؟ بعدش این ها می رن زندان و فوقش حبس ابد می خورن، شاید هم...
چمیدونم، من که پلیس نیستم و با قانون سر و کار ندارم تا بفهمم چی می شه، این ها رو می گیرن، بقیه چی؟ این دنیا پره از این آدم ها که دنیای دخترونه ما رو بلدن خراب کنن و آخرش هم با لذت بشینن پای زجر کشیدنمون.
باز وضع من بهتره، حالا که بهش فکر می کنم می بینم واقعا با من بد رفتار نمی شه.
فکر و ذهنم مثل پرنده بی هدف از این شاخه به اون شاخه می پرید و در آخر روی شاخه ی کارن نشست. این پسر چی داره؟ چرا انقدر کمکم می کنه؟ چه مرگشه که تا یکم باهام خوب می شه هی می خواد بزنه توی سرم و بگه مهر و محبتش قولی که به بابا داده؟ چرا ذهنم پر شده از کارن و کارهاش؟
دوباره آهی کشیدم و زیر لب گفتم:
-دلم تنگ نوشتنه، انقدر بنویسم تا خالی شه دلم، برگردم خونه و توی همون یواشکی های خودم برقصم نه اینجا برای این همه مرد. دوست ندارم دلبری کردن رو!
دوباره برگشتم سر خونه ی اول. کارن. چی داری تو پسر؟ همه فکر و ذهنم رو گرفتی که، چشم گوش بسته نیستم. به لطف رمان نوشتن و خوندن می فهمم داره جوونه ی عشقش توی دلم می شینه.
نه بابا، بیا مثل این رمان ها هی بگو من چمه؟ خب داری عاشقش می شی کم_کم. سرم و بین دست هام گرفتم و نالیدم: نه، نمی خوام. عاشقش بشم که چی؟ برای بار اول توی زندگیم شکست بخورم؟ مامان نمی ذاره، یعنی عمرا اگه بذاره.
بعدش هم من نمیرم منت بکشم اصلا عمرا اگه بهش بگم. تا خودش نگه سمتش نمی رم، مگه اسکولم بشینم بهش بگم من عاشقت شدم، اونم طبق معمول یا پوزخند بزنه یا بخنده و بگه: شوخی نکن دختره مسخره، فکر کردی چرا حواسم بهته؟ چون...
با صدای ونداد ده متر از جا پریدم و نگاه هراسونم قفل نگاه مهربونش شد.
-اگه بگم؟
ابرویی بالا انداختم و خنگ گفتم: ها؟!
تک خنده ای کرد و گفت: اونی که عاشقش شدی، اگه بگه دوستت داره چیکار می کنی؟
پوزخندی زدم و گفتم: آها، به خودت نگیر آقا!
تلخ خنده ای زد که چشم هام گرد شد.
-توام بلدی ناراحت شی؟
چپ_چپ نگاهم کرد و کنارم نشست.
-سردت نیست؟ با این سر و وضع؟
نگاهی به خودم کردم و برای پوشوندن بیشتر خودم خیر سر اون ناف نمای لامصب، پاهام رو توی شکمم جمع کردم.
romangram.com | @romangram_com