#ساده_نیست_پارت_83
صد در صد این هم مثل من توی دام افتاده، هی خدا چه می کنی با ما!
نفر بعدی یه دختر فوق العاده افتضاح بود با اون قیافه ی اجق وجقش واسه ی منم عشوه خرکی میاد. سری تکون دادم و به صورت پر آرایشش خیره شدم؛
دماغ از رده خارج که با عمل یه نمه عین آدم بود، ابرو های کشیده و طبق مد امروزی کلفت، چشم های آبی که اونم صد در صد لنزه، لب هاشم از رده خارج بود لامصب چه خبره؟ یاد لب های شتر افتادم که.
خودم از طرز تفکرم خندم گرفت اما باز هم با اصرار سعی در محکم نگه داشتن خودم جلوی این دختر ها بودم. لبخند ژکوندی زد که سی و دو دندون لمینت شده اش بدون کم و زیاد نشون داده شد.
-افسون هستم و هیچی هم رقص ایرانی بلد نیستم، شما اسمت چیه عزیزم؟
اخم هام بیشتر درهم فرو رفت، با جدیت گفتم: بعد معرفی می کنم!
خلاصه که بعضی ها مثل شیدا مظلوم و معصوم و بعضی دیگه هم مثل افسون با دل و جون اینجا تشریف داشتن و راه به راه لبخند تحویلم می دادن و این بیشتر حرصم می داد.
خب می میرن از همین دخترها بیارن که انقدر ما بدبخت ها زجر نکشیم؟
سرم رو بالا گرفتم و با یه چرخش چشم توی حدقه همه رو از نظر گذروندم و گفتم: آوا هستم بچه ها، خب مشخصه بعضی ها بلدن و بعضی دیگه، توی سه روز باید یاد بگیرن و بعدش هم بای بای.
به سمت اسپیکر رفتم و تازه یادم افتاد من که آهنگ ندارم، ولش بابا هرچی باشه روش هست دیگه. نگاهم رو دورش چرخوندم اما حتی جای فلش هم نداشت.
خب شاید حافظه داره، از این ها بعیده فلش بزارن روش. صد در صد هم توی این اتاق دوربینه تا من دست از پا خطا نکنم. دکمه ای که روش قرار داشت رو فشردم و اون موقع بود که صدای موسیقی سکوت اتاق رو درهم شکست.
به سمت دختر ها حرکت کردم و سعی کردم یه چیزی بارشون کنم.
***
خسته و کوفته بعد اون همه رقصیدن و نفهم بازی های همون دختر های جلف با نفس_نفس از اتاق خارج شدم.
خسته نباشین بخوره پس کله تون رقص هم خسته نباشین داره؟ اون ها باید به من بگن پس اصلا ولش. بی حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق خودم حرکت کردم.
اوف مامان دارم میمیرم کی این ها میان من رو نجات بدن؟ جدا این ها اسکول بودن یا داشتن واسه ی من عشوه میاومدن، آخه تا چه حد، قباحت داره. نچ_نچ شدم مثل پیرزن های غر غرو! خدا رحم کنه آخر و عاقبت اینجا رو.
خودم رو پرت کردم روی تخت و غریدم: من حوصله ام سر رفته!
مدتی به سقف زل زدم و بعد عصبی به شکم چرخیدم و سرم رو توی بالشت نرمش فرو کردم و جیغ خفیفی کشیدم. نه جدی دارم اینجا دیوونه می شم!
عین دیوونه ها از جا پریدم و با سرعت از اتاق خارج شدم و به سمت راه پله هایی که به پایین ختم می شدن، راه افتادم.
romangram.com | @romangram_com