#ساده_نیست_پارت_81
با لبخند ابرویی بالا انداخت و گفت: اعتراض وارد نیست، خریدمت و مال منی!
چند بار می خواد این مسئله رو مثل پتک توی سرم بکوبه که من رو خریده؟ که من، دختر سرهنگ مملکت به خلافکار های قاچاق اعضای بدن و دختر فروخته شدم.
آهی کشیدم و توی ذهنم مثل همیشه گفتم:(آروم باش دختر! بالاخره اون روزی که دستگیر شن میرسه و اون تویی که با پوزخند خیره بهشون این موضوع رو می کوبی توی سرشون.)
لبخند زدم که باعث تعجبش شدم.
-چته؟ چرا می خندی؟
شونه ای بالا انداخته گفتم: هیچی فقط می خوام یه دوش بگیرم و لباس های مورد علاقه ی دنسر ها رو بپوشم.
بی حرف از جلوی چشم های حیرونش گذشتم و از اتاق خارج شدم، صد در صد از تعجب داشت می مرد تا بفهمه دلیل این تغییر ناگهانی من چی بود!
وارد اتاق که شدم با احتیاط به اینکه دوربین توی اتاق هست از توی کمد پوشیده ترین لباس از نظر اون ها رو از چوبش خارج کردم و جلوی چشم هام بهش خیره شدم.
نیم آستین مشکی که روی سینه هاش پر از نقطه های طلایی بود و وسطش مارک لباس به انگلیسی حک شده و با گره ای از کناره به حالت ناف نما در اومده بود. شلوار اسلشی که مخصوص همون لباس بود و به رنگ مشکی که از همون نقطه های طلایی پایین شلوار کشیده شده بود، تیپ اسپرتم رو تکمیل می کرد.
با همون لباس ها به سمت حمام که البته با دستشویی یکی بود حرکت کردم بعد عوض کردن لباس ها از اتاق خارج شدم. با بیرون اومدنم از اتاق، ونداد هم از اتاق خارج شد و نگاهش روی من زوم و اخم های من در هم فرو رفت.
اومدم از جلوش رد شم که بازوم اسیر دست هاش شد و نگاهم قفل نگاهش، نگاهش بین چشم هام در نوسان بود که با سرعت ازش فاصله گرفتم و با سر پایین افتاده غریدم: اتاقی که باید برم کجاست؟
لبخندی روی لب هاش نقش بست و یه قدم به سمتم برداشت و من همون قدم رو دو برابر به عقب. پوزخندش تبدیل به قهقهه شد: دختره خنگ! کاریت ندارم که می خوام ببرمت توی اتاق.
با سرعت به چشم هاش نگاه کردم.
-اتاق برای چی؟
پقی زد زیر خنده که اخم های من درهم کشیده شد.
-می گم خنگی ناراحتم می شی! می خوام ببرمت اتاق که اگه بشه شما کارتون رو شروع کنی.
بعد با خنده زیر لب گفت: انگار بهش گفتم بیاد اتاق من!
چشم غره ای نثارش کردم که دوباره خنده اش گرفت، دستم رو قلاب دستش هاش کرد و من رو به سمت آخرین اتاق توی راهرو، همراه خودش کشید.
درش رو باز کرد و نگاه من زوم بزرگی و تعداد نفرات داخل اتاق شد، با تعجب برگشتم سمتش و گفتم: اینجا چرا انقدر بزرگه؟ من به این همه آدم باید رقص یاد بدم؟
romangram.com | @romangram_com