#ساده_نیست_پارت_80
اون سمت آشپزخونه رفت و من باهمون لباس هایی که از خونه باهاشون بیرون اومدم و این چند روزه هم توی تنمه به سمت اتاق ته راهرو که اون خانوم نشونم داد روونه شدم.
دم در سفید رنگ وایستاده، در بزنم؟ نزنم؟ بزنم اوج با ادبیمه که در حد طرف نیست نزنم هم شاید لباس تنش نبود.
برو بابا آوا در بزنی انگار غرورت و لگد مال کردی جلوی این بشر، کلت و بنداز برو تو. با خیال تخت!
لبخند زده سرم رو پایین انداختم و در رو با شدت باز کردم که گرومپ خورد به یه چیزی و دادش عمارت و به لرزه انداخت.
با تعجب سرم رو بالا آوردم که با ونداد دست به سر و با چشم های به خون نشسته خیره بهم روبه رو شدم.
لبخند دندون نمایی روی لب هام نقش بست که همزمان شد با گره خوردن ابروهاش درهم.
-مرض، لبخندت چیه؟
بیشتر کش اومده شونه ای بالا انداختم که به سمتم اومد و با ضربه به عقب هلم داده چسبیدم به در و حالا آخ من از بهم خوردن کمرم و دستگیره توی اتاق پیچید.
پوزخند زده روی صورتم خم شده دستش پشت کمرم شروع به نوازش کرد که اخم هام توی هم فرو رفت. دقیقا جا به جا شدیم!
-چرا لباس هات رو عوض نکردی؟
لب زدم: جلوی بابامم از این ها نپوشیدم!
پوزخند زده گفت: من با بابات فرق دارم، خریدمت یادت که نرفته؟ هرچی می گم باید همون شه.
عصبی توی چشم هاش خیره شده گفتم: اگه بحث سره لباسه که شیک تر از اون ها هم هست!
دوباره همون پوزخند کنج لباش نشست و من رو به آتیش کشید.
-باید باور کنم که واسه ی دیدن اون لباس ها توی اتاق ذوق مرگ نشدی؟
حرصی از فراموشی اینکه توی اتاق دوربین بوده و خوشحال از اینکه لباس هام رو عوض نکردم گفتم: نه، برای چی ذوق کنم؟ بعدش هم مگه می بینی؟
ریلکس گفت: نه، از کجا ببینم؟ همه دختر ها با دیدن اون لباس ها غرق لذت میشن، مخصوصا اگه اون دختر دنسر باشه!
چشم هام رو بستم تا از دیدن قیافه ی نحسش خلاص شم، دیوونه می کنن این ها آدم رو.
خنده ای کرده سرش رو بین موهام فرو برد و با نفس عمیقی ازم جدا شد و حالا این چشم های من بود که پر نفرت بهش خیره بود.
romangram.com | @romangram_com