#ساده_نیست_پارت_78


پوزخند صدا داری زد، کنارم نشسته غرید: هیچی نشده، فقط جلوی...

سرش رو به سمت مخالف گردونده و با نگاهش اتاق رو متر کرده، برگشت و کنار گوشم لب زد: خب یه خاک تو سری عرض کنم کوچولو! دوربین توی اتاقته، همراه با یه ضبط صدا کنارش روی کمد عزیزت البته پشت اون قسمت چوبیش!

حیرون اومدم سرم رو بالا بگیرم و نگاهش کنم که صورتش به فاصله ی خیلی کمی از صورتم قرار گرفته، از لای دندون های کلید شده اش گفت: نگاه نکن، نذار بفهمن که فهمیدی!

آب دهن قورت داده به چشم هایی که فقط چند میلی متر از صورتم فاصله داشته خیره گفتم: یعنی انقدر خطرناکن؟

سری به معنای آره تکون داد و کنار گوشم لب زد: از یه لحاظ به خاطر قبول شرط پسره ازت ممنونن، چون این گروه از اون یکی هم مهم تره.

منتظر همکار های پدرت باش و به کارهایی که می گن عمل کن و نذار شک کنن. اگه از منم پرسیدن چیزی نگو، خب؟

مظلوم سری به معنای باشه تکون دادم اما آروم گفتم: مگه...

چشم هاش رو بهم فشار داد و گفت: نه دختر، من همون خلافکاریم که توی خونه اتون بوده، نمی بینی چه با فرهاد چفتم؟

چون من باهاش هم دستم و حالا که گیر افتادم شرط پلیس همکاری باهاشونه تا بتونن دستگیرش کنن و از جرم من کم!

با چشم های گرد شده ازش فاصله گرفتم که پوزخندش پر رنگ تر شد و دوباره بهم چسبید.

-خرابش نکن دیگه، من خطری برات ندارم فقط عادی رفتار کن تا چیزی متوجه نشن. در ضمن من تحت تعقیب پلیسم نمی تونم بلایی سرت بیارم به همون خاطر هم پدرت تو رو سپرد دست من.

سری تکون دادم که از جاش بلند شد و گفت: با کلی بدبختی راضیشون کردم که یه پیام از فرهاد بهت برسونم، هرچند که با زور وارد شدم نمی‌زاشتن که! ونداد می‌گفت من خریدمش و حالا دیگه به حرف های فرهاد نیازی نداره، اما خب قلق های کارن روی این ها اثر داشته یه عمر!

متعجب تر از قبل به خاطر ماموریتی که خواسته توش قرار گرفتم، سری تکون دادم که دستی تکون داد و لب زد: منتظر باش!

بعد هم دری بود که پشت سرش بسته شد، همه اش زیر سر خودته آوا، بابات گفت نیا توی این ماموریت، گفت خطرناکه. اما کو گوش شنوا؟ قربونت برم یه گوشت دره یکیش دروازه!

عصبی از جام پریدم و جلوی آینه ی روی میز توالت قرار گرفته خیره به قیافه ی آمازونیم به این فکر کردم که من از همه جا بی خبر این مدت دست یه هم جنس خودشون قرار داشتم؟ یعنی کارن هم یکیه مثل فرهاد و ونداد؟

خیره به موهای ادیسونیم توی سرم کوبیدم و حرصی گفتم: وایی! واسه همین اول که وارد اتاق شد متعجب بود، این ریخت و قیافه ی من و دید و آخرش لبخند ژکوند گوشه ی لبش نشست.

بمیر آوا، فقط بمیر نبینمت یه مدت. همه اش زیر سر خودت و کنجکاوی های مسخره اته!

واسه ی کی هم نگرانم من؟ آخه کارن هم شد آدم که من واسه ی ریخت و قیافه ام نگرانشم؟ ایش، بری بمیری جدی_جدی.

دستی به موهام کشیده وارد دستشویی توی اتاق شدم و آبی به دست و صورتم پاشیدم تا خواب از سرم بپره و واسه کارهای آقا ونداد آماده شم.

romangram.com | @romangram_com