#ساده_نیست_پارت_76


لب و لوچه آویزون شده گفتم: چی می شه نرم افزار هام هم باشن؟

با تک خنده ای که از پوزخند هیچی کم نداشت تیکه انداخت: اومدی مهمونی؟

روی تخت دراز کشیده و پتو رو روم کشیدم و گوشی رو چسبونده به سینم زیر پتو قایم شده گفتم: می پاکم!

پتو از روی صورتم کنار رفته و صورتش توی دو سانتی صورتم نمایان شده گفت: بده ببینم، خودم حذف می کنم.

نچ نچی کردم که دستش اومد تا گوشی رو برداره و منم پرتش کرده اونور تخت گفتم: بهت که گفتم پاک می کنم.

سری به معنای نه تکون داده گفت: آوا! عین بچه آدم بده بهم، عصبی بشم قول نمی‌‌دم مثل الان مهربون باشم.

چشم غره ای بهش رفته گوشیم رو دست گرفته و ازش دور کردم و اون هم خودش رو کشید به سمت گوشی روی من خم شد.

بیشتر کشیده شدن دستم باعث بیشتر کشیده شدن ونداد و لحظه آخر پای منی که به خاطر کشیدن بیش از اندازه به پای آقا گیر کرده، پرتش کرد روی تخت و منی که با سرعت برای جلوگیری از له شدن توسط این غول بی شاخ و دم خودم رو کنار کشیده و در آخر دست های حلقه شده ونداد دور کمرم و ضربان قلب روی هزار من از این همه نزدیکی.

چشم های مشکیش توی نگاهم قفل شد و کوبش قلب پر سر و صدای من بی حرکت وایستاد و بعد از مدتی با آرامش به کار افتاد، نفس عمیقی کشیده با یه حرکت روی تخت نشستم و حالا وندادی که از شک خارج شده مثل من نشست. اخمی بهش کردم که عصبی گفت: گوشی آوا!

زبون درازی کردم و اومدم از روی تخت بلند شم که دوباره دست هاش دور کمرم حلقه شد و منی که زیر دست هاش اسیر و با نگاه لرزون به چشم های جذابش خیره موندم.

-گوشی رو می‌‌دی دیگه؟

توی همون حال هم دست کم آوردن نکشیدم و نچ نچی کردم که صورتش جلوی صورتم قرار گرفت و گفت: خوشت میاد؟

با تعجب لب زدم: از چی؟

پوزخندی کنج لبش نشسته گفت: از این که هی توی بغلم باشی!

چشم غره ای بهش رفته سعی کردم از حصار دست هاش خارج شم که سرش نزدیک و نزدیک تر اومد و در آخر منی که نالان کنار گوشش از تنها سلاحم استفاده کرده، جیغ فرا بنفشی کشیدم و پرت شدم پایین تخت. با درد به اخمش و دستی که به گوشش گرفته بود خیره گفتم: بمیری، چرا پرتم می کنی از تخت؟ نخاله شدم که.

خنده ی عصبی کرد و گوشی رو از روی تخت برداشت و با یه حرکت که آخرش هم دست دراز شده من بهش نرسیده پاکش کرده گوشی رو انداخت بغلم و به سمت در رفت و گفت: بغل خوبی بود! البته اگه از اون جیغت که دیگه تکرار نمی شه فاکتوربگیریم.

از حرص جیغ دیگه ای کشیدم که با خنده از اتاق خارج شد. با نفس_نفس از روی زمین بلند شدم و به صورت قرمز شده از خشم و خجالت و هیجانم توی آینه خیره، فحشی زیر لب نثارش کردم و غریدم:من توی هیچ خونه ای امنیت جانی ندارم!

دوباره روی تخت برگشتم و گوشی به دست گفتم: خب پس نتیجه می گیریم بابات یه چیزی می دونست که نذاشت تو پلیس شی، با اون افکار اجق وجقت، که خرن دیگه؟ اونی که خره تویی مشنگ هکت کردن!

اصلا مگه از این امکان ها هم دارن؟ لابد دارن دیگه تو نمی خواد مخ معیوبت رو صرف فکر کردن کنی و همون یه ذره فسفر هم بسوزونی آوا.

romangram.com | @romangram_com