#ساده_نیست_پارت_74


از پله های مارپیچ گوشه ی سالن به اون بزرگی بالا رفتیم و وارد یه سالن کم نداشته از پایین شدیم، بابا دمتون گرم با این اتاق ها چه می کنین؟

انگار که صدای درونم رو شنیده باشه گفت: مهمونی زیاد داریم، از اونجایی که هم قراره در آشنا شدن من و آقا کارن کمکم کنی و هم یه کلاس رقصی برگذار کنی دو اتاق مختص شماست!

با چشم های گرد شده برگشتم و به صورت جذابش خیره، گفتم: رقص توی برنامه امون نبود!

سری تکون داد و با اخم گفت: آموزش داری و از اون طرف یه برنامه کوچول اشکال نداره که!

چشم غره ای بهش رفتم و زیر لب گفتم: همه اتون لنگه همین، بیشعور!

دستش رو پشت کمرم گذاشت و فشار کوچکی بهش وارد کرد و گفت: اختیار دارین، خوبه از اون زندان درت آوردم، قراره عین پرنسس که باهات برخورد شه، گوشیت هم که بهت برگردوندم. دیگه چی می خوای؟

اخم چهره ام رو پوشوند و گفتم: آره جون عمه ات، گوشیت بخوره فرق سرت بدون سیمکارت چیکارش کنم؟

با لبخند دندون نما برگشته سمتم گفت: بالاخره نیومدی تفریح که، اونجوری از دستمون در می ری، به جاش می تونی از بقیه چیزها استفاده کنی، اینترنت نامحدود می دم بهت تا می تونی دانلود کن عشق دخترهاست دیگه.

دندون غروچه ای کردم و عصبی غریدم: بخوره توی سرت!

نچ نچی کرد و گفت:

-نداشتیم دیگه، تو رقص آموزش بده، آهنگ های روزت رو دانلود کن، فیلمت رو ببین، رمانت رو بخون؛ اما سرت به کار خودت باشه!

خیره به زمین و توی دل به رگبار فحش بسته، کنارش حرکت کردم. کف زمین از پارکت های قهوه ای و دیوار ها پوشیده از کاغذ دیواری های مدل جدید و تعداد زیادی درب که کنار هر کدوم میز پایه بلند سفید به همراه یک گلدون از گل هایی عجیب غریب با شکوفه های بنفش وجود داشت.

جلوی یکی از در ها واستاد و برگشت سمتم.

-اینم از اتاق شما، اتاق بغلی هم اتاقیه که از فردا شروع به کار می کنی. می تونی امروز آهنگ گوش بدی یا تمرین کنی!

پوکر دستی براش تکون دادم و وارد شدم و حالا منی که محو زیبایی اتاق شدم و دری که توسط همون پسر به قول خودم جذاب بسته شد. عه اسمش و نپرسیدم که! بیخیال اتاق در رو باز کردم و با صدای بلندی گفتم: پسره...

برگشت سمتم و با اخم گفت: وندادم!

لبخندی زدم و بی حرف در رو روش با صدا بستم. همین و می خواستم دیگه مهم نیست بهت برخورده باشه یا نه، اخلاق مزخرفی دارم کلا فکر نکنم اینم از دستم عقل سالم بدر ببره.

به قول مامان بدبخت شوهر نداشتم از دستم چی بکشه، هرچند که الهی الان با دوست دختره کوفتیش، اصلا غلت می کنه دوست داشته باشه دمار از روزگارش در میارم، پسره ی الدنگ.

وایی آوا الان، توی این موقعیت؟ نه، من می خوام بدونم. هیی روزگار این ها همش تقصیر توعه ها!

romangram.com | @romangram_com