#ساده_نیست_پارت_69
با یه حرکت روی پاشنه پا، به سمتش چرخیدم و با پوزخندی روی لبم گفتم: اگه نرم؟
لبخندی روی لبش نشست و بعد از مدت کوتاهی به قهقهه ای بدل شد.
-نری؟ چیه چند بار بغلت کردم فکر کردی عاشقت شدم و با یکم عشوه می تونی راضیم کنی؟ فکر کن یه درصد توعه مشنگ رو کنار خودم نگه دارم.
عصبی به سمتش قدم برداشتم و توی ده سانتی صورتش زدم روی ترمز.
- دهنت و ببند و انقدر بی احترامی نکن، اون خیال خام هم از سرت بپرون و من رو قاطی دخترهای خر تر از خودت نکن!
ابروهای پر پشتش درهم گره خورد.
-توام حواست رو جمع کن که نیومدی مهمونی، خیر سرت فروخته شدی.
و این همون جمله ای بود که می دونستم و نمی خواستم باور کنم، عین بختک افتاده روی زندگیم و این کمر خم شده ی منه که می دونه قرار زندگی بدی رو تجربه کنه.
بغضم رو مثل همه عمرم فرو خوردم و به عقب برگشتم، به سمت حیاط تند قدم زدم. هوای سرد پاییزی که بازوهای برهنه ام رو نوازش کرد، لرزی بدنم رو فرا گرفت.
دستم هام رو دورم حلقه کردم و مظلومانه لب زدم: درست می شه آوا، زندگی همیشه یه رنگ نمی مونه پستی و بلندی داره بالاخره!
پوزخندی زدم و جواب خودم رو دادم. داره، اما نه با رقاص شدن و دلبری کردنی که کار هر روزه ی دختر های خیابونیه! این ها کار من نیست، بلد نیستم اصلا. چرا من خدا؟ این رسم امتحان کردن بنده هات نیست!
سرم رو به سمت آسمون بلند کردم، به زور یه ستاره توی آسمون پیدا کردم با نگاه به همون ستاره، ذهنم به پرواز در اومد. امشب قراره چه بلایی سرم بیاد؟ قراره کجا برم؟ دست یه آدم مزخرف تر از فرهاد می افتم؟ اصلا کار کارن چیه که میگه هویتم رو هم فاش می کنم برای نگه داشتنت؟ چیه که به من نمی گه؟
خسته از سوال های بی جواب ذهنم به سمت سکوی کنار درخت های بلند رفتم، حواسم بود که دارم از روشنایی خونه فاصله می گیرم و چه مسخره که دل خوش کردم به حمایت پسری که داخل داره واسه ی خودش به مهمونی میرسه.
روی سکو نشستم و سرما تا مغز استخون هام رسوخ کرد، بیخیال سرم رو بین دست هام گرفتم. تحمل سر درد رو توی این هاگیر واگیر ندارم! با صدای خش-خش برگ هایی که زیر پای شخصی می اومد ترسیده سرم رو بلند کردم که با قیافه ی پسر روبه روم مواجه شدم.
اخم هام درهم شد و دوباره سرم رو پایین انداختم که کنارم نشست و آروم گفت: چرا ناراحتی؟
بی جواب سرم رو به سمت مخالف چرخوندم که تک خنده ای کرد و گفت: شرط می بندم با علاقه نیومدی توی مهمونی.
شونه ای بالا انداختم که سرش کنار گوشم قرار گرفت و لب زد.
-شاید بتونم کمکت کنم.
جن زده از جام پریدم و حرصی نگاهش کردم.
romangram.com | @romangram_com