#ساده_نیست_پارت_68
همش زیر سر این آنابله، اگه کرم اون نبود بنده الان بغل این آقا پسر، سر نمی کردم. به سمت خوراکی های روی میز بزرگی که گوشه ای از سالن بود حرکت کردم.
دستم به سمت آب پرتقال ها دراز شد و یکی رو برداشتم و به یه قلپ سر کشیدم. اوف، چرا دمای بدنم رفته بالا؟ نکنه سرما خوردم وسط زمستون؟ گیریم سرماخوردیم قلبم چرا تند می زنه؟ اوم نکنه ناراحتی قلبی گرفتم، یعنی می میرم؟ من آرزو دارم، می خوام مزدوج بشم هنوز خیلی زوده ها!
اون قسمت منفی و مزخرف ذهنم به کار افتاد.
خنگه عاشق شدی! عصبی یکی دیگه از آب پرتقال ها رو سر کشیدم و سر ندای درونم فریاد زدم.
گمشو، کجای عاشق شدن این ریختیه؟ من ازش بدم میاد بفهم نفهم.
دستی به گونم کشیدم، وایی چقدر داغه، دارم دیوونه میشم من که می دونم سر و ته این ماجرا به دیوونگی من ختم می شه.
با قرار گرفتن دستی روی شونه ام، ده متر پریدم بالا و دهنم رو تا جایی که می تونستم باز کردم تا جیغ بزنم اما دست طرف با سرعت روی دهنم قرار گرفت، منم که هنوز توی شوک تشریف داشتم ته آب پرتقال رو رو صورتش خالی کردم.
دستش که از روی دهنم افتاد، باعث شد نگاهم به نگاه چندش فرهاد بیوفته. ای بابا چقدر امروز قاراشمیشه همه چی.
دستی به صورت چسبناکش کشید که صورتم درهم شد و ناخوآگاه ایشی از دهنم بیرون پرید.
نمی دونم این چه وضعشه که چیزی رو که می خورم اگه بریزه روی دستم چندش می شه، هرچی هم با خودم فکر کنم که بابا این همونیه که داری می خوری، مگه تو کتم می ره؟
و الان هم از همون موقع هاست، با این تفاوت که روی صورت فرهاد بدبخت ریخته و باعث شده تا با چشم های به خون نشسته نگاهم کنه.
لب گزیدم و شونه ای بالا انداختم و با لحن آرومی گفتم: جون تو تقصیر خودته!
پوکر نگاهم کرد و به زحمت گفت: من که آخرش گیرت میارم! چجوریه که وقتی می ترسی می پری بغل کارن جون نوبت ما که می رسه هرچی دم دستت باشه می پاشه رو صورتمون؟
آب دهنم رو با صدا قورت دادم و گفتم: به جون تو...
عصبی سرم داد کشید که توی صدای بلند موزیک که به تازگی دوباره راه افتاده بود گم شد.
-جون خودت رو قسم بخور، هی هیچی نمی گم سریع از من مایه می ذاره الدنگ.
دهن کجی کردم و توی دلم زیر رگبار فحش هام به تیر کشیدمش. توی همین حال بود که نگاهم زوم کارنی شد که به سختی خودش رو از دست دخترها نجات داد و به سمت اولین مبل خالی، به معنی واقعی کلمه فرار کرد.
با دست پسش زدم و از کنارش عبور کردم که صداش پاهام رو به زمین میخکوب کرد.
-امشب باید بری، می دونی که شوخی ندارم!
romangram.com | @romangram_com