#ساده_نیست_پارت_64


اخمی چهره اش رو پوشوند و گفت: یک کلمه بگو چشم و دیگه زر نزن که انگار روی مخم دراز نشست می ری.

نچ نچی کردم و با یه حرکت خودم رو از حصار دست هاش بیرون کشیدم.

-اون رو که عمرا اگه بگم، ولی یه چیزی رو هم بدون! یا توی همین خونه با تمام دیوونه بازیهات می مونم یا رگم رو می زنم و خلاص!

با لبخند پیروزی از کنارش عبور کردم و روی مبل تک نفره ای جا گرفتم تا باز سرخری کنارم نشینه. پیش خدمتی، سینی نوشیدنی رو جلوم گرفت. با لبخند تشکر کردم و آب آلبالویی رو برداشتم که دستی دراز شد و از دستم کش رفت.

با اخم برگشتم سمت چپ که با کارن رو به رو شدم، نوشیدنیم رو با یه نفس خورد و ظرفش رو خالی روی سینی گذاشت و به جاش آب پرتقالی از گوشه ی سینی برداشت و به دستم داد و گفت: این رو بخور!

عصبی نگاهش کردم و سرتق دوباره آب آلبالو برداشتم و دوباره اتفاق ها از سر گرفت. تا اومدم یکی دیگه بردارم، دستم رو توی دست هاش گرفت و با لبخندی سعی کرد پیشخدمت رو دک کنه.

برگشتم سمتش و حرصی نگاهش کردم.

-من آب آلبالو می خواستم، اگه آب پرتقال دوست داشتم برش می داشتم. بابام گفت مواظبم باشی اما نه اینکه دست و پام بش...

پرید وسط حرفم و عصبی غرید: خو یه جو عقل توی اون کلت نیست که، خنگه اون آب آلبالو نبود!

چشم هام رو توی کاسه چرخوندم و خنگ گفتم: پس چی بود؟

آروم زد پس سرم و گفت: بهش می‌گن شربت آلبالویی که واسه ی شما خوب نیست دختر خوب!

وقتی فهمیدم منظورش چیه برای جلوگیری از ضایع شدن بیش از اندازه، دهن کجی کردم.

-نه بابا، من فکر کردم قاقا لی لیه!

لبخندی زد و گفت: اگه فکر نمی کردی قاقا لی لیه که برش نمی داشتی!

چشم غره ای بهش رفتم و برای نشون ندادن ضایع شدنم شروع کردم به خوردن آب پرتقالم.

فرهاد از اون سر سالن پوزخندی زد و با سر به کارن که کنارم وایستاده بود اشاره کرد.

سرم رو کج کردم و کارن رو نگاه کردم، خب که چی؟

-سعی داره بهت بفهمونه که خوب با من مچ شدی!

متعجب بهش نگاه کردم.

romangram.com | @romangram_com