#ساده_نیست_پارت_63


دهنم از تعجب باز موند و حیرون، نگاهم بین کارن و اون مرد ها در گردش بود.

لب زدم: بل کل یادم رفته بود!

پوزخند صدا داری زد.

-بله دیگه، باید یادتون بره سرکار عالیه!

با قدم های بلندی به سمت حیاط قدم برداشت و من هنوز هم بی هدف به اون مرد ها نگاه می کردم. با قرار گرفتن شخصی کنارم و باز کردن سر صحبت از جانبش حواسم جمع فرهاد شد.

-کارت عالی بود!

عصبی بهش خیره شدم.

-همش تقصیر توعه.

این بار نتونستم جلوی بغضم رو بگیرم، وضعیت بدیه وقتی بدونی تمام زندگیت رو پاک بودی و خانواده ات نذاشتن حتی یه قدم کج برداری و حالا گیر کسایی افتادی که معلوم نیست هر روز چه بلایی سرت میارن!

صدای لرزونم اوج گرفت.

-این همه دختر توی خیابون ریخته، این همه مربی رقص که از خداشونه این پیشنهاد ها. چرا من لعنتی؟ چرا منی که دلم نمی خواد؟

پوزخندی زد.

-ادای قدیسه ها رو واسه ی من در نیار دختر.

اخمی کردم و گفتم: بدم میاد ازتون، از ریختتون، از ذات کثیفتون، از...

با حلقه شدن دست هاش دور کمرم و فشار دادنش قطره اشکی لجوجانه از گوشه ی چشمم چکید که سریع با دست پاکش کردم.

با لبخند ساختگی کنار گوشم غرید:نبینم از این حرف ها بزنی کوچولو، حیف که چهار چشمی مواظبتن و دارن نگاهت می کنن و اگر نه وضعیتت رو معلوم نمی‌کردم و شاید اندازه ی کم کبودی های صورتت رو هم تضمین نمی کردم خوشگل!

چنان خوشگلش رو با غیض گفت و فشارش رو دور کمرم بیشتر کرد که یه لحظه حس کردم استخون های کمرم خورد شد.

آخی از بین دندون های کلید شده ام بیرون پرید که با خنده ی مسخره ای گفت: آباریکلا، می خوام غرور جلوی من برات معنی نداشته باشه. گرفتی؟

پوزخندی روی لبم نشست، با تمام درد ها محکم گفتم: غرور یه دختر رو نمی تونی جریحه دار کنی، حتی اگه از منم بدتر باشی.

romangram.com | @romangram_com