#ساده_نیست_پارت_57
ادایی براش در آوردم.
-چشم بادیگارد جان! پس کی قراره برقصه؟
چشم هاش گرد شد.
-پوف، یادم نبود. در هر صورت حق...
با کشیده شدن دستم به سمت راست برگشتم که با فرهاد چشم تو چشم شدم.
نگاهی به سر تا پام انداخت و ناراضی گفت: این چه وضعشه؟
چشم هام گرد شد. دقیقا بین دوتا آدم با عقیده های متفاوت گیر کردم. هر دو می گن این چه وضعشه! اما کارن سر بد بودن حجاب و فرهاد سر با حجاب بودن. یکی بگه آخرش با حجابم یا نه؟
دستی به پیشونیم زدم و سعی کردم دوتاشون رو هل بدم.
-گمشین ببینم، هرجوری دلم بخواد میام. این می گه بده، اون می گه بدتر، به درک!
به سمت پله ها قدم برداشتم که فرهاد سمت چپم و کارن سمت راستم قرار گرفتند. چشم غره ای به جفتشون رفتم و پا کوبان پله ها رو تا پایین طی کردم.
جفتشون عین بادیگارد شدن، یکی به دنبال فرار نکردنم یکی هم دنبال اینکه بلایی سرم نیاد. مسلما حس بودن کارن شیرین تره!
وایی چه زری می زنی آوا؟ کجاش شیرینه؟ تا همین دو دقیقه پیش نمی گفتم داره دیوونه ام می کنه؟ سری به چپ و راست تکون دادم. دوباره خوددرگیری هام شروع شد!
دو تاییشون با تعجب بهم خیره شدن، لبخند مضحکی روی لبم نشوندم و سعی کردم نشون بدم هیچی نشده. فقط مونده بفهمن از درون دارم با خودم دعوا می کنم، در اون صورت اولین نفری که می شم مسئله خندیدنش کارنه بیشعوره!
فرهاد: رقصی آماده کردی؟
پوکر نگاهش کردم و گفتم: از کدوم گوری باید آماده کنم وقتی از صبح تا همین نیم ساعت پیش بازار بودم؟
سری تکون داد و گفت: آهنگ مد نظر که داری؟
برگشتم سمت کارن، نمی دونم چرا توی اون لحظه دلم خواست نظر اون رو بدونم. شاید چون فعلا اونه که ازم محافظت می کنه.
-شاد یا متوسط؟
پوزخندی زد.
romangram.com | @romangram_com