#ساده_نیست_پارت_50
با لبخند به عقب برگشتم و وارد مغازه شدم.
کف پارکت شده و نمای چراغونی و تزئین شده، همراه رگال های رنگارنگ لباس ها، نشون از قیمت های نجومیش می داد.
دستش رو گرفتم که به سمتم برگشت.
-دیگه چته؟ می خوام بخرم خیر سرم،!
نچ نچی کردم.
-لباس هاش خیلی بازه، تو دست من امانتی مغازه بعدی آخریه.
مثل خودم ابرویی بالا انداخت و نچ نچی کرد.
-اما من از اون لباسه خوشم اومده.
و با دست به لباس تن مانکن اشاره کرد.
با دیدن لباس چشم هام که هیچی جلوی دهنم رو هم نتونستم بگیرم.
-جانم؟
لبخند شیطانی زد.
-دقیقا همون نیم تنه قرمزه که مدل کته، همراه با همون دامن کوتاهش رو می خوام.
بدون ذره ای تغییر توی قیافه ام سرم رو به سمتش چرخوندم.
-ها؟
پوزخندی زد.
-بخر دیگه.
یه نگاه دیگه به لباس انداختم و عصبی برگشتم سمتش.
-غلط می کنی!
romangram.com | @romangram_com