#ساده_نیست_پارت_48


لبخند روی لبم بیشتر وسعت گرفت.

-چجوری نگاهت می کنم مگه؟

چشم غره ای رفت و زیر لب گفت: نفهم.

-اون که توی ذات خودته.

نفس عمیقی کشید و سرش رو به پنجره تکیه داد و چشم هاش رو بست.

پوزخندی زدم و به سمت نزدیک ترین پاساژ برای خرید لباس روندم.

***

با رسیدن به محل مورد نظر زدم رو ترمز که چشم هاش رو باز کرد.

طلبکار گفتم:

-کی گفت بخوابی؟ پیاده شو!

متعجب سرش رو آورد بالا اما بعدش با چشم های به خون نشسته حرصی گفت: به تو چه تروبچه؟ نبینم اینجوری باهام حرف بزنیا.

پوزخندی زدم.

-بزنم چی؟

-می زنمت.

چپ چپ نگاهش کردم.

-نیست که توی مسابقات کاراته مدال آوردی، اینه که خیلی ترسیدم.

عصبی از ماشین پیاده شد و در رو بهم کوبید. خنده ای کردم که با صدای زنگ گوشی روی لبم ماسید.

اوپس فرهاده!

-بله؟

romangram.com | @romangram_com