#ساده_نیست_پارت_42
پوزخندی زد.
-جدی کی هستی؟
آهی کشیدم و روی صندلی نشستم. مثل پنگوئن با خوشحالی رو به روم نشست و با دست هایی که زیر چونه اش قرار گرفتن و چشم هایی مشتاق بهم خیره شد.
عصبی سری تکون دادم.
-اونجوری نگاهم نکن!
دست هاش افتاد روی میز و چشم های درشتش گرد شد.
-بله؟
کلافه دستی لای موهام کشیدم.
-دارم می گم اون ریختی که نگاهم می کنی کل تمرکزم رو به باد میده.
یه ذره عین منگولا نگاهم کرد که کلا فهمیدم بچه توی باغ نیست. حس می کنم از رده خارجه!
حرصی نگاه ازش گرفتم و همون طور که به میز خیره بودم سعی کردم داستانی رو سر هم کنم.
-ببین دختره...
دستش به میز کوبیده شد.
-اسمم آوائه.
نتونستم چشم غره بهش نرم، دختره مشکل روانی داره.
-چرا به میز می کوبی دیوونه؟
شونه ای بالا انداخت.
-تقصیر خودته، مگه داری با میز حرف می زنی؟ بعدش هم من اسم دارم.
بیخیال گفتم:
romangram.com | @romangram_com