#ساده_نیست_پارت_38


- تازه گیرت انداختم شیطون.

پوزخندی روی لبش نشست و بعد دستش زیر پام رفت و بعد منی که روی شونه اش به سمت اتاق جیغ جیغ کنان می رفتم.

روی تخت پرتم کرد و تا خواست حرکتی انجام بده خودم رو پرت کردم پایین.

-به خدا اگه دستت بهم بخوره زنده ات نمی ذارم.

ابرویی بالا انداخت.

- حتما همین طوره!

یه قدم به سمتم برداشت که دستم رو حاله ی صورتم کردم و جیغی از ته دل کشیدم.

- بگی غلط کردم ولت می کنم.

لب هام رو بهم فشردم که قدم دیگه ای به سمتم برداشت. کشون، کشون خودم رو عقب کشیدم وقتی به دیوار برخورد کردم، لبخندی روی لبش نشست.

- بگو غلط کردم!

غریدم.

- بمیرم هم نمیگم.

پوزخندی زد و به سمتم یورش آورد، جیغم توی کل ساختمون پیچید و در آخر انعکاسش به گوش خودم رسید.

با چشم هایی که هر لحظه احتمال بارششون فرا می رسید زل زدم توی چشم هاش و با بغض گفتم: باور کن کاری که نباید رو می کنم.

نفس عمیقی کشید و ازم دور شد.

همون طور که از اتاق خارج می شد، با صدای گرفته ای گفت: حاضر شو بیا پایین.

با بسته شدن در، صبرم لبریز شد و سرم روی زانوهام نشست. از ته دل برای آخر و عاقبتم زار زدم. خدایا کمکم کن!

وقتی که حسابی حس کردم خالی شدم، شالم رو روی سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم.

مات نگاهش کردم و با صدای گرفته ام گفتم: اگه توی دوست هات آدم سراغ داری بگو باهام بیاد و اگر نه هیچ جهنم دره ای با تو و امثال مثل خودت نمیرم!

romangram.com | @romangram_com