#ساده_نیست_پارت_37


پوفی حرصی کشید و گفت: برو یه چی سرت کن بریم بازار، خیر اون کله کچلت.

جیغم به هوا رفت.

- اولا من با جنابعالی بهشتم نمیام، دوما مو دارم چه هوا، دیگه نبینم بهم بگی کچلا!

بعد چشم غره ای بهش رفتم که با خنده از روی مبل بلند شد و اومد سمتم.

- کله کچل، می خوای چیکار کنی؟

- تک تک موهات رو می کنم.

ابرویی بالا انداخت.

- بیا بکن ببینم.

با لبخند ژکوندی رفتم سمتش و تمامی موهاش رو لای انگشت هام گرفتم، تا اومدم بکشمشون؛ دستش، دست هام رو توی مشتش گرفت. آروم پایین آورد و خیره توی چشم هام گفت:

- نقطه ضعف هر پسری موشه، مخصوصا اگه حالتش بهم بخوره. حالا واسه ی تنبیه می شینی برام مرتب می کنی.

خنده ی بلندی سر دادم.

- وایی، نه بابا.

تیز شدم سمتش.

- دیگه چی؟

لبخندی زد.

- همین، بعد هم می ریم بازار.

دستم رو با سرعت بین موهاش بردم و با همه توانم بهمشون ریختم و لحظه ی آخر با دلی راضی و خشنود، کشیدمشون که دادش به هوا رفت. پوزخندی زدم و با قدم های بلندی خودم رو به اتاق رسوندم. لحظه ی آخر دست هاش دور کمرم حلقه شد و من رو به عقب کشید که جیغ بنفشی کشیدم.

- ولم کن عوضی.

خنده ی عصبی کرد.

romangram.com | @romangram_com