#ساده_نیست_پارت_36


موهای خیس و بلندم رو لای حوله پیچیدم و از اتاق رفتم بیرون.

کلا این بشر جای دیگه ای جز ولو شدن روی مبل سراغ نداره! اهم اهمی کردم که سرش رو بالا آورد و با اخم بهم خیره شد.

- این ها چیه پوشیدی؟

شونه ای بالا انداختم.

- هرچند که لباست رو ندیدم اما خوشم نمیاد بپوشمش.

ابرویی بالا انداخت.

- جدی؟ شما امر بفرما، ما میگیم خدمتکار بیاد برات لباس بدوزه!

چشم غره ای بهش رفتم.

- حداقل بزار خودم برم لباس بگیرم.

پوزخندی زد.

- شیر طعمش رو ول می کنه؟

نچ نچی کردم که ادامه داد.

- ول که نمی کنه هیچ، می دونه اگه بره دیگه بر نمی گرده.

چپ چپ نگاهش کردم.

- با منی الان؟

دستش رو توی سرش زد.

- نه، با دیوار رو به روم بودم. تو چرا به حرف های خصوصی من و دیوار گوش می دی؟

زبونم و براش در آوردم و سرتق گفتم:

- ته تهش می زنی دیگه، خب بیا بزن؛ ولی من اون لباس رو نمی پوشم.

romangram.com | @romangram_com