#ساده_نیست_پارت_33
با خنده سری به معنای نه تکون داد.
لبخند مسخره ای از سر ضایع شدن روی لبم نشست.
- پس من برم بخوابم، شب بخیر.
دستی براش تکون دادم و با چشم های گرد برگشتم که برم.
-( وایی سوتی رو می بینی تو رو خدا! دختره ی منگول.)
با کشیده شدن دستم به عقب توی بغلش پرت شدم و عطر تلخش توی بینیم پیچید. نفس عمیقی کشیدم. لامصب بوش خوبه ها!
چشم هام رو محکم بستم و تکون ریزی به سرم دادم. بببند فقط آوا، کسی به دزدش می گه بوی عطرت خوبه؟ خودم جواب خودم رو دادم.
- هنوز بهش نگفتم.
با صداش به خودم اومدم و با سرعت خودم رو از بغلش بیرون کشیدم که دوباره با دست من رو به جای قبلیم هدایت کرد.
- چی رو هنوز بهم نگفتی؟
با چشم های گرد سرم رو بالا آوردم که باهاش چشم تو چشم شدم.
لبخند کمرنگی روی لبش نشست. چپ چپ نگاهش کردم و آروم گفتم:
- بلند حرفم رو زدم؟
لبخندش بیشتر کش اومد.
- اوهوم.
آب دهنم رو با صدا قورت دادم و خودم رو از بغلش خارج کردم که دوباره من و کشید. آخرش هم دادم بلند شد.
- عه! هی هیچی نمی گم، عین کش شلوار هی من رو می کشه. ولم کن!
بلند خندید و دستش دور کمرم که با وجود ناف نما پوششی نداشت، حلقه شد. با گرمای دستش به خودم اومدم. هین من با همین ریخت و قیافه از ظهر جلوشم؟ بابا بفهمه اول پسره رو می کشه بعد من رو.
توی چشم هام خیره شدم و لب زد.
romangram.com | @romangram_com