#ساده_نیست_پارت_31


با لبخند عمیق تری برگشتم سر جام و روی تخت دراز کشیدم. پتو رو روم کشیدم و گفتم: رفتنی یادت نره برق رو خاموش کنی آقا...

برگشتم و به چشم هایی که دیگه خشمش قابل وصف نبود خیره شدم.

- راستی؛ اسمت چی بود؟

دست هاش رو مشت کرد و از لای دندون های کلید شده اش غرید.

- فرهاد

لب هام رو بهم فشردم و سری تکون دادم.

- بهت نمی خوره! در هر صورت با یه خداحافظی خوشحالم کن.

پتو رو روی سرم کشیدم، بعد مدتی صدای قدم های محکمش بلند شد و بعد تنها، صدای بهم خوردن در بود که توی کل ساختمون پیچید.

لبخندی روی لبم نشست. چه حالی می ده حرص دادن این بشر. اه اه آوای خنگول به جای اینکه بشینی بگی چه حالی می ده حرص دادن یه کله پوک تر از خودت، فکر کن ببین برای فرار از دست این غول با دست و پا باید چه غلطی بکنی!

سرم رو از زیر پتو بیرون آوردم و حرصی از جام بلند شدم. برقم که خاموش نکرد الدنگ.

نفهمه دیگه آوا نمی فهمه! تو خودت رو اذیت نکن. آروم باش، آروم!

نفس عمیقی کشیدم و به دیوار رو به روم چشم غره رفتم.

چجوری بفرارم؟ گوشیم هم دسته خوده مزخرفشه. گوشی به درک آوا، الان خدایی باید نگران خودت باشی یا گوشیت؟ خنگول!

دستی توی سرم کوبیدم، جدی جدی دارم با خودم دعوا می کنم.

پتو رو کنار زدم و سمت پنجره ی اتاق رفتم. اوپس! جون بابا، آخه این ارتفاعه؟ چه خبره؟ حس می کنم قراره از قله اورست خودم رو پرت کنم پایین. من از اینجا برم پایین صد در صد می‌میرم. از ارتفاع نمی‌ترسم ها اما خب مسلما، وقتی خودت رو بخوای پرت کنی پایین، ترسناک می شه. حالا توی این وضعیت یاد یه فیلم ترسناکی که همچین هم ترسناک نبود و فقط چندش بود افتادم. اسمش یادم نیست فقط یه تیکه چندشش توی مخم فرو رفته.

این مادر مسیحیه می‌ره بالای کوه اون بچه مشنگ ها هم پایین می مونن و هی ای وای، الان می افته می کنن. مادره دست هاش رو توی وزش دلپذیر باد باز می کنه و هو! پرت می شه پایین.

حالا چپه هم نمی شه که لامصب، با صورت پرت می شه روی تخته سنگ و به خاطر ضربه، از روی تخته سنگ دوباره کنده می شه که توی اون لحظه محتویات صورتش کلا پخش و پلا می شه.

نفس حرصی کشیدم و به زمین نگاه کردم. نه نمی شه، نمی تونم. جون تو همش همین صحنه میاد جلوی چشمم.

از کنار پنجره فاصله گرفتم و به سمت در اتاق حرکت کردم. آروم بازش کردم و بلوم بلوم کنان از اتاق بیرون اومدم.

romangram.com | @romangram_com