#ساده_نیست_پارت_27


حالا نوبت من بود، پوزخند صدا داری زدم و با حرص داد زدم.

- دیگه این مزخرفات رو نشنوم! البته اگه باز هم چشم ما به روی قهوه ایه شما باز شد.

به سرعت از کنارش رد شدم که دست های گرمش روی شکمم حلقه شد، به سمتش برگشتم. از لای دندون های کلید شده اش غرید.

- نشنوم کسی به من بگه بالای چشمت ابروعه. یه کاری نکن زندگی خوبت رو حرومت کنم.

ابرویی بالا انداختم.

- نه بابا، ترسیدم! هه هه. شوخی جالبی بود حالا اگه اجازه بدین می خوام از زحمت هاتون کم کنم.

پوفی حرصی کشید و نچ نچی کرد.

- هستین حالا حالا ها خانوم کوچولو. فقط من نمی فهمم چرا انقدر منگولی که به همین راحتی حاظر شدی بیای خارج از شهر و توی همچین باغ بزرگی به یه دختر رقص یاد بدی. کالین می گفت خیلی ساده ای.

با تمام توان خودم رو از آغوشش بیرون کشیدم و به چهره ی خندونش خیره شدم.

چشم هایی که سگ داشت و ابروهای وحشیش، قیافه ی مهربونی رو بهش نمی داد. همین و کم داشتم. دختر پلیس مملکت با پای خودش اومد توی تله، اونم دختری که خودش توی ماموریت ها شرکت می کرد. آخه دختره ی خنگول چرا به همه به این زودی اعتماد می کنی؟

لبخند دیگه ای زد و گفت: توی همین اتاق از این به بعد به بقیه دختر ها رقص یاد میدی.

سرتقانه گفتم: اگه ندم!؟

قدمی به سمتم برداشت.

- کلاهمون میره تو هم.

پوزخندی زدم.

- نیست که الان فرسنگ ها دوره!

اخمی کرد و گفت:

- خرابش نکن، بزار خوب بمونم و اگر نه بعدش هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.

دستی زدم و بلند گفتم: آفرین، دیگه چی؟

romangram.com | @romangram_com