#ساده_نیست_پارت_26


- می تونی!

دستم رو گرفت و به انتهای راهرو هدایت کرد. وارد اتاق بزرگی که دور تا دورش پر از آینه بود و گوشه ای هم دستگاه پخش بزرگی قرار داشت، شدیم.

لبخندی از سر ذوق زدم و نگاهم رو به پارکت های کف زمین دوختم و دست هام رو بهم کوبیدم.

- وایی مامان! جون میده واسه ی شافل.

لبخندی زد و به سمت کمدی که کنار در بود و از تیر راس نگاهم دور مونده بود، اشاره کرد.

-من برم بطری آب برای خودم بیارم، تو لباس هات رو عوض کن.

سری تکون دادم و با خارج شدنش. ناف نمای اسپرت سفید بنفشم رو به همراه شلوار مخصوصش، تنم کردم. رو به روی یکی از آینه ها به خودم خیره شدم؛ عالیه! موهای لختم رو دورم ریختم و منتظر اومدن کالین شدم.

با باز شدن در کلافه گفتم: کوفتت بشه کال...

با دیدن پسر جوونی که وارد اتاق شد حرف توی دهنم ماسید. چی شد؟ این کیه دیگه؟ لبخند مسخره ای زد و گفت: پس دختری که کالین این همه ازش تعریف می کرد، تویی!

اخمی کردم و گفتم: گیریم آره، که چی؟

پوزخند صدا داری زد و چند قدم بهم نزدیک شد.

- که چی؟

قدم دیگه ای برداشت و دوباره تکرار کرد.

- که چی؟

دو قدم مونده بهم رو، به سرعت طی کرد و دقیقا رو به روم وایستاد.

- سرتق هم که هستی!

جوابش رو ندادم، فقط با حرص مشغول جوییدن لبم و کندن پوستش بودم. لبخند چندشی روی لبش نشست.

- نکن باهاشون این کارو. حیف نیست؟ لب به...

با سیلی ای که بهش زدم، حرف توی دهنش موند و نتونست چرندیاتش رو کامل کنه.

romangram.com | @romangram_com