#ساده_نیست_پارت_25


از پله ها پایین اومد و روبه روم وایستاد. لبخندی زدم و به چهره ی پر آرایشش خیره شدم. شبیه عروسک ها بود. ابرو های مرتب؛ به رنگ قهوه ای روشن، چشم هایی که هر روز لنز های رنگارنگ، رنگش رو عوض می کردن. لب های قلوه ای صورتی و در آخر بینی عروسکی. پوستش هم که مثل چی برق می زد. در کل خوشگل بود. موهای بلندش رو دورش رها کرده بود و با لبخند جذابی بهم خیره شده بود.

- خوش اومدی آوای عزیزم. اول پذیرایی یا رقص؟

ابرویی بالا انداختم و با خنده گفتم: از شکم نمی‌شه گذشت؛ ولی حقیقتا با اون حال، دل درد می گیریم.

سری تکون داد و دستش رو سمت پله ها دراز کرد.

- بفرمایید.

لبخندی زدم و جلوتر ازش از پله ها بالا رفتم. حدسم درست بود بالا پر بود از در های متفاوت.

با تعجب گفتم:

- کالین؟

صداش از پشت سرم بلند شد.

- جانم؟

- میگم ها، این همه اتاق چیه؟

با خنده جلو روم اومد و گفت:

- مگه میشه ندونی؟ حالا ولش کن، مهم اینکه که یکیش رو آماده کردیم واسه رقص.

ابرویی بالا انداختم.

- جدی؟ فقط واسه امروز؟

- نه گلی، اگه بشه روزهای دیگه هم بیای عالیه!

شونه ای بالا انداختم.

- نمی دونم، راه دوره؛ شاید نتونم بیام.

لبخندی زد.

romangram.com | @romangram_com