#ساده_نیست_پارت_20
وارد محوطه که شدم با چشم دنبال کالین گشتم. با دیدنش گوشه ای درحال خوندن جزوه، به سمتش قدم برداشتم.
- سلام!
سرش رو بالا آورد و با لبخند گفت: سلام آوا جونم.
کنارش نشستم که گفت: من کلاس ندارم فقط منتظر تو بودم.
ابرویی بالا انداختم.
- من یه کلاس دارم، تو از اون موقع برو خونتون لباس هات رو عوض کن، بعدش میام دنبالت.
سری تکون داد و بوسه ای روی گونه ام زد و با خداحافظی با عجله از دانشگاه خارج شد.
با خنده سری تکون دادم و زیر لب گفتم: دختره ی خل و چل.
وارد سالن دانشگاه شدم و به سمت کلاس حرکت کردم.
- به به بچه درس خون ها.
یکی از دختر ها با خنده گفت: داریم جور تو رو هم می کشیم. درس نمی خونی که لامصب، فقط وقت امتحان ها آوار می شی سرمون که آی بچه ها جزوه بدین.
تک خنده ای کردم.
- خو حسش نیست، چه کنم؟
یکی از پسر ها با متلک گفت: جالبش هم اینه که نمره اش از ما هم بالاتر می شه لامصب.
برگشتم سمتش و به قیافه عادی اش که حالا حس نمکدونی بهش دست داده بود خیره شدم.
- چند ساعت خوابیدی؟
با تعجب گفت:
- والا دیشب یه نمه خوابم می اومد، زود خوابیدم. چرا؟
پوزخندی زدم و گفتم: همینه دیگه، آب نمک زیادی روت تاثیر گذاشته.
romangram.com | @romangram_com