#ساده_نیست_پارت_18
کالین با خنده گفت: پس من امروز منتظرتم.
با اخم گفتم: نه دیگه داداش، امروز جنابعالی میای پیش من که توی اتاقم آیینه دارم. فردا من میام پیشت.
سری تکون داد.
- مشکلی نیست فقط من میخوام توی باغ برقصم. رویایی تر به نظر می رسه. اشکالی که نداره؟
سری به معنای نه تکون دادم.
- نه، فقط آدرس یادت نره!
اهومی گفت و با خداحافظی گرمی سریع دور شد تا به کلاس بعدیش برسه.
منم که خیر سرم باید برگردم خونه تا ساعت دو که دوباره کلاس دارم.
***
صدام رو توی سرم انداختم و داد زدم.
- سلام مامان.
صداش از آشپزخونه بلند شد.
- سلام دخترم، رسیدی؟
اوهومی گفتم و وارد اتاقم شدم لباس هام رو در آوردم و گوشه ای پرتشون کردم. مدلمه! هنوز هم که هنوزه درست نشدم. اتاقم رو فقط موقعی که بچه ها میان خونه تمیز می کنم و یه جورایی تمیزی اتاقم رو به اونها مدیونم.
دستگاه پخشم رو روشن کردم و صداش رو تا جایی که می تونستم زیاد کردم، بعد هم شروع کردم به مرتب کردن اتاقی که شتر با بارش توش گم می شد.
بعد یک ساعتی که صرف مرتب شدن اتاق شد دستگاه رو خاموش کردم. آخیش! راحت شدم، حس می کنم حالا می تونم توی اتاقم پرواز کنم. آخه اون موقع راه هم نمیشد رفت.
صدای تقه ای که به در اتاق خورد باعث شد به سمت در برگردم.
- بله؟
در باز شد و مامان اومد تو، از همون جا شروع کرد به غر زدن.
romangram.com | @romangram_com