#ساده_نیست_پارت_17


- اولا اینکه اولین بارته، دوما هم میدونم دیگه تکرار نمیشه. بشین آوا!

با لبخند دندون نمایی به سمت آخر کلاس و جایی که خالی بود، رفتم.

دختری که کنارم بود با لبخند سلامی کرد که جوابش رو متقابلا با لبخند دادم.

کتاب و کلاسورم رو که در آوردم با تته پته گفت:

- چیزه، آوا؟

سرم رو به سمتش چرخوندم.

- هوم؟

- میگم ها، تو رقصت خوب بود مگه نه؟

با چشم های گرد زل زدم بهش.

- آره، چرا پرسیدی؟

مظلوم گفت:

- پس فردا تولد دوستمه، میشه یه ذره باهام کار کنی آبروم نره؟

ابرویی بالا انداختم.

- کاش زودتر می گفتی، ببینم چی میشه!

لبخندی زد و خواست چیزی بگه که صدای خانوم توکلی بلند شد.

- آوا! دیر اومدی حرف هم میزنی؟

پسر ها که منتظر یه تلنگر بودن زدن زیر خنده که تک به تک بهشون چشم غره ای رفتم و ببخشیدی گفتم. اون ها هم خفه شدن. خدا رو شکر انقدر باهاشون داد و بی داد می کنم که ازم حساب میبرن.

با تموم شدن کلاس از جام بلند شدم، نمی‌اومدم سنگین تر بودم. نصفه زنگ رو که نبودم بقیه اش رو هم که با کالین حرف زدم.

آخرش هم انقدر با اون زبون چرب و نرمش اصرار کرد که قبول کردم.

romangram.com | @romangram_com