#ساده_نیست_پارت_16
عصبی از اتاق خارج شدم، یعنی الهی کوفتت بشه آوا. من و بکشن هم دیگه حاظر نیستم سمت این پسره ی بیشعور برم.
هرچی فحش بلد بودم، همون طور که از پله ها پایین می رفتم نثار پسره کردم. وارد اتاق شدم و با عصبانیت در رو بهم کوبیدم که تازه یادم افتاد شبه مثلا!
پوفی حرصی کشیدم و روی تخت ولو شدم. سرم رو محکم به بالشتم می کوبیدم. خیلی بیشعوری پسره...
اه اسمش رو هم نمیدونم که.!روی تخت دراز کشیدم و فکرم به روزی که بتونم حرص این پسره رو در بیارم پرواز کرد، تا کم کم خوابم برد.
***
با صدای مامان، بالای سرم چشمم رو آروم باز کردم.
- چیه مامان؟
با خنده گفت:
- پسره رفت! حالا هرجا دلت میخواد میتونی بری.
با سرعت از جام پریدم.
- وایی مامان، ساعت چنده؟
متعجب گفت: چته دختر؟ چرا یهو برق میگیرتت؟ ساعت نهِ، چطور؟
محکم به پیشونیم زدم و به سمت دستشویی اتاق پرواز کردم. در همون حال گفتم: دانشگاه داشتم امروز، چرا بیدارم نکردین؟
صدای داد مامان بلند شد.
- مگه بچه دبستانی دختر که من صدات کنم و برنامه ات دستم باشه تا خواب نمونی؟
تا جایی که می تونستم با سرعت لباس هام رو پوشیدم و بدون خوردن چیزی از خونه زدم بیرون.
تقه ای به در زدم و با صدای بفرمایید در و باز کردم و وارد شدم.
سرم رو پایین انداختم و مظلوم گفتم: ببخشید استاد، می تونم بیام داخل؟
خدا رحم کرد این از اون استاد های گلمون بود. لبخندی زد و سر تکون داد.
romangram.com | @romangram_com