#ساده_نیست_پارت_11


- کجا می ره؟

آه پر سوزی کشید و گفت:

- خدایا تو جدیدا انقدر حرص درار شدی یا قبلا هم بودی و من نمی فهمیدم؟

با لبخند دندون نمایی بوسه ای روی گونه اش نشوندم و به سمت اتاقم پرواز کردم. هر غلطی قراره بکنی امشب باید بشه آوا، همین امشب!

(کارن)

با صدای زنگ گوشیم نگاهی به صفحه ش انداختم. اسم فرهاد روی گوشی بهم دهن کجی می کرد. با دست به پیشونیم زدم و ببخشیدی به سرهنگ گفتم و ماشین رو به گوشه ای هدایت کردم.

- جانم فرهاد جان؟

تقریبا داد زد.

- کجایی پسر! چرا هیچ خبری ازت نیست؟ بچه ها دیدن که گرفتنت.

پوفی کردم و گفتم:

- بهتون گفته بودم از من نمی تونن حرفی بکشن، گفتم به من اعتماد کنین! ولم کردن چون کاره ای نبودم.

صدای متعجبش بلند شد.

- جدی؟

لبخند کجی زدم و گفتم: آره بابا، مگه اون پلیس های منگول می تونن به من بگن بالای چشمت ابروعه؟

صدای خنده اش بلند شد.

- دست مریزاد پسر! بدو بیا کارت دارم. فقط اینکه آدرس جدید برات می فرستم.

سری تکون دادم و بعد خداحافظی قطع کردم. سرهنگ نگاهم کرد و گفت: خودش بود، نه؟

سری به معنای آره تکون دادم و پوزخندی زدم.

- باور کرد، اونقدر هم که فکرش رو می کنیم باهوش نیستن؛ فقط شانس میآرن.

romangram.com | @romangram_com