#ساده_نیست_پارت_108


لبخندم با لبخندش قاطی شد وبوسه اش غرق موهای بازم. آروم از آغوشش پایین اومدم و همراهش از اون باغ خارج شدیم، رفتم تا نگاهم نخوره به جایی که روزی فکر می کردم می‌شه قتلگاهم غافل از اینکه اونجا محل آرامشم بود.

توی ماشین های مخصوص جا گرفتیم و راننده با سرعت به سمت بیمارستانی روند تا زخم تیر خورده کارن درمون شه.

صدای مهربونش توی گوشم شد موسیقی لایت شبانه:

-فردا میایم خواستگاری!

هینی گفتم و سرم رو عقب کشیدم که به خنده افتاد و نگاه راننده با لبخند قفل ما شد.

-خاک به سرت کارن، مطمئنی فردا بازخواستت نمی کنن؟ این رانندهه بد نگاه کردها!

خنده ی از ته دلی کرد و بلند گفت:

-رهام ببینش تو رو خدا! فکر می کنه تو می ری زیرآب من رو می زنی.

خجل وارانه سرم رو زیر انداختم و بازوی استخونیم توی پهلوش فرو رفت. آخی گفت و خم شد کنار گوشم.

-کوچولو من با بابا صحبت می کنم فردا هم میایم.

اخمی کردم و گفتم: بابا از کجا قبول کرد؟

خندون نگاهم کرد.

-من در دید بابا مقبولم، خیالت تخت. آخ آوا برات زندگی می سازم ها! حالش و ببر.

دیوونه کردن امشب بد بود؟ نه، تا وقتی که می دونم عشقشم و عشقمه بد نیست. خم شدم و کنار گوشش لب زدم:

-دنیا رو بی تو نمی خوام، تو فقط باش، حمایت هات باشه، کارتن خواب هم می شم.

نمی دونست اخم کنه یا ذوق کنه، با حال عجیب و غریبی گفت: نشد دیگه خوشگلم، من نمی ذارم آب تو دل خانومم تکون بخوره.

یه تای ابروم با خنده بالا پرید:

-چی چی تون؟

با اعتماد به نفس فراوون گفت: خانومم که شما باشی.

romangram.com | @romangram_com