#ساده_نیست_پارت_106
-کاوه؟ کاوه؟ نرو، تو اینجوری خوشبخت نمی شی، بمون لعنتی راضیت کنم که راضی به مرگت نبودم من...
هق هقم بالا گرفت؛ دستی دور شونه ام حلقه شد و جسم بی جون کاوه از پاهام جدا شد و من در آغوش کارنی فرو رفتم که تنش بوی خون می داد. سرم رو به سینه اش فشرد و کنار گوشم لب زد:
-نگاهش نکن عزیزدلم.
پیراهنش رو چنگ زدم و نالیدم:
-من نمی خواستم... نمی خواستم بمیره. راضی به مرگش... نبودم.
مشتی به بازوش کوبیدم که آخش تا نصفه از دهنش خارج شد رو فرو خورد و به سختی زمزمه کرد:
-می دونم عزیزم، می دونم. آروم باش کوچولو، آروم.
دستش رو که کمرم و نوازش می کرد گرفتم و ازش جدا شدم، اون موقع بود که نگاهم زوم بازوی خونیش شد. هینی کشیدم و با اشک هایی که لحظه به لحظه بیشتر می شد گفتم:
-کارن، تو تیر خوردی.
خنده ی تلخی کرد و گفت:
-الان این مهم نیست. مهم اینه که همه اشون رو گرفتیم و یه پسر گل و گلاب رو از دست دادیم.
اشکی که قل خورد تا از گونه ام روی زمین بوفته رو با دست گرفت و لب زد: دوسش داشتی؟
اخمی کردم و گفتم: نه. اما راضی نبودم این طوری بمیره. شاید اگه اون هم لباس ضد...
انگشت اشاره اش روی لبم نشست و صداش کنار گوشم شد منبع آرامش: هیش، خودت رو اذیت نکن.
نگاهم به دست زخمیش افتاد و گفتم: همه رو گرفتین؟ حالا می تونیم بریم؟ دستت بد داره خون میاد.
نیم نگاهی به زخمش کرد و همون طور که دستش پشت کمرم حلقه بود به جلو هولم داد و گفت: ماموریت تموم شد. به خوبی اما زیاد خوشایند نبود، قرار نبود کاوه بره!
اخمی کردم که دستش تسلیم وارانه از کمرم جدا شد.
-غلط کردم باز نزن زیر گریه.
مظلوم نگاهش کردم، لبخند تلخی زد و محکم بغلم کرد. هق هق ام رو توی پیراهنش خفه کردم، آروم گفت: امشب قابلیت یه شک دیگه رو داری؟
romangram.com | @romangram_com