#ساده_نیست_پارت_104


متعجب گفتم:

-ها؟ از کجا فهمیدی؟

اخمی کرد و همون طور که دستم رو می کشید تا دورم کنه گفت:

-الان وقت این حرف هاست؟ بیا بریم دخ...

صدای گلوله ای که توی فضا پیچید، حرف قطع شده ی ونداد و دستی که من رو توی آغوشش کشید؛ همه و همه دست به دست هم دادن تا با صدای بلند جیغی بکشم.

ونداد آخی گفت و آروم گفت:

-آوا، ب...برو.

با تعجب نگاهش کردم و سرم رو از آغوشش خارج کردم، با دیدن مردی که با اسلحه جلوی در وایستاده بود و سر تفنگش رو به ونداد بود جیغ دیگه ای کشیدم که توی صدای شلیک گلوله ی دوم گم شد و وندادی که من رو توی آغوشش فشرد و همراه خودش به زمین کشوندم. با صدای شلیک بعدی گلوله سرم توی آغوش ونداد بی جون گم شد. دستش نوازش گونه روی موهام نشست و صدای مقطعش پرده های گوشم رو برای شنیدن به لرزه در آورد.

-آوا، می شه یه چ...چیزی بگم؟

-دوستت داشتم، این مدت عا... عاشق ذره ذره.

نفس عمیقی کشید و دوباره گفت:

-کارهات شدم.

نگاهم قل خورد به نگاهی که رمقی نداشت و به سمت بسته شدن می رفت.

-م... می خواستم بعد... بعد این ما...ماموریت لعنت... لعنتی بیام و از...از سرهنگ اجازه بگیرم... تا بیام خوا...خواستگاریت.

متعجب نگاهش کرد و خواستم بلند شم که اجازه نداد و گفت:

-بلند نشو، من که رفتنیم تو نرو.

نتونستم جلوی هق هق خفه ام رو بگیرم، آروم گفتم:

-هرچی هم باهات سر لج داشتم، اما راضی به مردنت نیستم ونداد.

آب دهنش رو به سختی قورت داد و با چشم های نیمه باز گفت:

romangram.com | @romangram_com