#ساده_نیست_پارت_102
سرزنشگرانه اسمم رو زمزمه کرد که بدتر گفتم:
-خودت رو هم بکشی ن... می... رم.
کلافه دستش رو بین موهاش فرو کرد و گفت:
-اگه اتفاقی برات بوفته چی؟ دختر همه ی کله گنده های توی این خونه مسلح ان و حداقل یه بادیگارد مسلح تر دارن. بیا راهت رو بکش و برو.
چشم هام رو بستم و ناخوآگاه لب زدم:
-تو چی؟ اگه بلایی سرت بیاد چی؟
دست خودم نبود حرف هام، همه اشون رو از روی قلبم می زدم و همه هم تحت تاثیر قرار گرفتن توی اون بهره ی زمانی بود. به چشم های آرومش توجهی نکردم، حتی فکر هم نکردم چرا انقدر آرومه با این حرف. لب زد:
-شغلمه!
با بغض ازش فاصله گرفتم و گفتم:
-من نمی رم کارن.
چشم بست تا نشون نده نگرانی هاش رو و من چقدر خواستم اون نگرانی هایی رو که پشت مسئولیت پذیریش کتمان می کرد.
دستم رو توی دستش هاش گرفت و گفت:
-تحت هر شرایطی اگه بهت گفتم برو باید بری. قول می دی؟
سری به معنای نه تکون دادم که عصبی اسمم رو به زبون آورد.
مظلومانه به همون مرد سیاهپوش که کناری منتظر دستور فرمانده اش بود و دوباره نگاهم رو به کارن منتظر دوختم.
-نمی تونم، قول نمی دم.
-پس همین الان برو.
اخمی کردم و گفتم:
-کی هستی که به من دستور می دی، ولم کن بابا.
romangram.com | @romangram_com