#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_9
یکی از جون های اون ایل مرد..... رادمان اونو کشت .... پیشنهاد دادیم ... اونا قبول کرنند ... خون بس... وسایلتو جمع کن ... فردا می یان می برنت .
خون بس ....خون بس.... خون بس
با زانو هام می یوفتم زمین ... نفسم در نمی یاد
تازه می فهمم .... جیغ میزنم ، داد میزنم ، ضجه میزنم ... حال خودمم نمی فهمم با دستم زمین و میکنم و جیغ میزنم ... داد میزنم
دستایی دستامو میگیرن و نمی زارن زمین و بکنم خودمو از حصار دستاش خارج میکنم ولی دوباره میگیره .
سرمو بلند میکنم ، عمو علی دستامو گرفته
- عمو چی میگن ...خون بس ؟
- با خودت اینجوری نکن دخترم
- چرا من باید تاوان پس بدم ، چرا من باید تاوان کس دیگه ای رو بدم .
دوباره جیغ میزنم دوروبرم شلوغ شده مامان اومده .. بابا .. همه هستن ولی من فقط جیغ میزنم
نمی دونم چطور گذشت ، نمیدونم چی شد که شدم عروس خون بس . به همشون التماس کردم ، خواهش کردم ، به دست و پاشون افتادم ولی انگار اصلا منو نمیدیدن همه فقط سرشونو تکون میدادن .
- بابا تو رو خدا شما یه کاری بکنید
- چی کار کنم . حرف آقابک یکیه
هیچ کس به من فکر نکرد ، هیچ کس موجودیت منو به حساب نیاورد و اهمییت نداد .
اون شب تا صبح گریه کردم ، ناله زدم ولی هیچی نشد . آقابک از الف به ب نیومد . یادم رفته بود تو ایل حرف حرف آقابک و باز هم آقابک نوه های پسرشو به من ترجیح داد.
romangram.com | @romangram_com