#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_72
- نه ممنون ، بفرمایید
میرم سمت لابی که پشت آسانسورهاست که اونجا آقای احمدی رو میبینم
- آقای احمدی
- بله مهندس
- یه خانمی مثل اینکه کارتون داشتن دمه نگهبانی
- چشم الان میرم
میرم ولی دختره نیست ، یکی از آسانسور ها داره میره طبقه بالا . لبخند میزنم و میرم بیرون و سوار ماشین می شم .
- عجب دختری بود ، حتی نزاشت کمکش کنم
لباسامو عوض کرده بود و رفتم پیش بهار ، امروز گیر داده بود و بیخیال نشده بود .
روژان
چند روز گذشته بود از جابه جایی وسایلم ، صبحونه رو خورده بودم و تو اتاقم بودم و خودمو با کتاب سرگرم کرده بودم که ناغافل در اتاق به شدت باز میشه و چند نفر چادر به سر می ریزن تو اتاق
با چشمهای گرده شده و دستای لرزون از رو کاناپه بلند می شم تا جایی که می تونم می رم عقب و می چسبم به دیوار .
لرزش دستمام اونقدر زیاد بود که کتاب از دستم سر میخوره و می یوفته زمین .
romangram.com | @romangram_com