#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_67
- منم
- خوب منم گشنم ، زنگ بزنم چیزی بیارن ؟
همه موافقت کردن و زنگ زدم از رستورانی که اشتراک داشتم غذا سفارش دادم .
تا غذا بیاد ، بچه ها استراحت کردن ولی من بلند شدم تا اتاق و سامان بدم چون قرار بود برم و کلید و بدم به املاکی که ازش خونه رو کرایه کرده بود .
همه جا رو چک میکنم تا چیزی جا نذاشته باشم . تو کمد ، کتابخونه ، میز آرایش و کشوهاش همه رو چک میکنم . رو تختی رو مرتب میکنم و خم میشم تا زیر تخت و نگاه کنم . یه جفت کفش و چند تا کتاب زیر تخته ، برشون میدارم و میزارم گوشه اتاق . دوباره روتختی رو مرتب میکنم و بلند میشم .
حموم و دستشویی رو چک میکنم . کلی از وسیله های آرایشم تو کشو ها ست اونم برمیدارم و میزارم کنار کفش و کتابام . مرتب میکنم و درشو میبندم .
غذا ها رو آوردن و خوردیم ، خوشحال بودم و کمتر احساس نا امیدی میکردم . تو جمع چهار نفرمون خوب بودم .
اونقدر خوب که متوجه گذر زمان نشدم تا به خودمون جنبیدم ساعت 5 بود .
داشتم آماده میشدم و وسایل که جا مونده بود و میزاشتم دمه در که
- روژان اون قایلچه رو نمیبری
نگاهم میره سمت قالیچه ی که به دیوار آویزون کرده . با حواس پرتی برمیگردم
- وای کم مونده بود یادم بره
- هواس جمع و عشق است
- به جای حرف زدن بیا کمک
- مریم جون
romangram.com | @romangram_com