#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_62
دستمو میزارم جلوی دهنم تا جیغ نکشم ، برمیگردم عقب و دایه رو پشت سرم می بینم
- ترسیدم
- بیا صبحونه بخور
- چشم
- اول موهاتو خشک کن
زیر لب چشمی میگم میرم سمت اتاقم .
عادت اینکه موهای لختمو خشک کنم نداشتم . ولی دیگه عادتهامو باید ترک کنم و عادتهایی باب میل دیگران داشته باشم و فقط باید بگم چشم .
یه مانتو آبی روشن و شلوار لی و یه شال از تو چمدون در می یارم و با بدبختی اتو رو پیدا میکنم و لباسامو اتو میکنم و از اتاق در می یام بیرون
بعد از صبحونه و نصیحت های دایه از سر میز بلند میشم .
- قبل از اینکه هوا تاریک بشه خونه ای .
- چشم
همین که در آسانسور بسته می شه ، تو اون محوطه ی کوچک احساس آرامش میکنم ، آرامش و آزادی .
با تعجب به لابی نگاه میکنم . محیط خیلی جالبی . عین آدمم هایی که تا الان هیچی ندیدن به اطراف نگاه میکنم . چند روز پیش که اومدم تو این خونه اصلا هواسم به محیط اطرافم نبود ولی الان داشتم با دقت نگاه میکردم که با صدای سلام کسی دست از نگاه کردن به اطراف کشیدم
به مردی که بهم سلام داده نگاه میکنم . حدودا 50-55 سال بهش می خورد. کت و شلوار معمولی تنش کرده بود
زیر لب جوابشو میدم و متعجب که این کی بود ؟
romangram.com | @romangram_com