#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_56

- شب بخیر

بعد از اینکه گوشی رو قطع میکنم بهار میگه

- کی بود ؟

- دایه

- چی میگفت ؟

- هیچی می گفت کی می یای

لباشو فشار میده و آهانی زیر لب می گه .

ساعت 1 بود که کلید و تو قفل چرخوندم و در و باز کردم . خونه تو سکوت مطلق بود .

هونجوری که میرم تو خونه زیر لب میگم

- از خونه خودمونم فراری شدیم

یه لیوان آب برمیدارم و میرم تو اتاقم .

کنجکاوی نسبت به دختری که الان تو اتاق دیوار به دیوار من خوابیده خیلی سخته . دوست نداشتم یه همچین دختری همسرم شه . می خواستم دختری رو انتخاب کنم که از هر نظر با من یکی باشه نه فرقمون مثل زمین و آسمون باشه .

دوست داشتم بهار و به خانوادم معرفی کنم ولی کل شق بود و همین باعث می شد مردد بشم تو معرفی به خانواده .

درسته سالهاست دارم تنها زندگی می کنم و خودم واسه زندگیم تصمیم میگیرم ولی ازدواج تصمیمی نبود که بخوام تنهایی بگیرم . ولی مطمعنا بودم که بقیه راضی نبودم . تو این مدتی که با بهار آشنا شدم سعی کردم تا بعضی از عادت هاشو که از نظر من زیاد مورد قبول نبود کم کنم ولی خیلی کم پیش می یومد تا موضعشو ترک کنه و کوتاه بیاد .

حرف های بهار کلافم کرده البته حق داره ، نمی تونه زن رو تو این خونه تحمل کنه ولی خوب چاره ای نیست . نمی تونم رو حرف میر حسین حرف بزنم . چند باری هم با بابا تماس گرفتم ولی چیزی تغییر نکرده . کلافه شدم از این همه فشار . ولی چاره ای نیست اگه اون دختر تا الان اونجا مونده بود معلوم نبود مرده بود یا زنده .


romangram.com | @romangram_com