#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_55
با بچه ها تماس گرفتم و واسه فردا ساعت 11 قرار گذاشتیم . ساعت 9 بود که از خواب بیدار شدم و لباسمو برداشتم و آهسته در و باز کردم و رفتم تو حموم و در قفل کردم .
یه دوش ، حسابی سر حالمم می یاره .
*************
کیاوش
ساعت 11 بود که تلفنم زنگ خورد . با بهار و چند تا از بچه ها واسه شام رفته بودیم بیرون . داشتم با یکی از بچه ها حرف میزد و هواسم به گوشیم نبود
- عزیزم تلفنت خودشو کشت
شماره خونه افتاده رو صفحه ، بهار داره با اخم نگاهم میکنه . خندم میگیره و با یه لبخند محو ، جواب میدم .
- بله
- سلام کیاوش خان
- سلام دایه ، خوبید ؟
- شکر پسرم ، کی می یای خونه ؟
- دایه من دیر می یام ، شما بخوابید
- باشه
romangram.com | @romangram_com