#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_54
- پس نمی خواد نگران باشی
دوباره بغض کردم ، در جواب دایه فقط سرمو تکون میدم . میخوام بلند بشم
- شام الان حاضر میشه ؟
- یه وقت نیاد
- کی ؟
- همون دیگه
اخم میکنه و میگه :
- همون اسم داره ، کیاوش خان
با اکراه اسمشو میگم
- کیاوش خان نیاد یه وقت
- تو بخور اگه اومد میری تو اتاقت
- باشه ،کمک نمی خواید ؟
- اگه می تونی یکم سالاد درست کن .
بلند می شم و میرم سر یخچال . اولین باره که دارم تو این خونه کاری انجام می دم . در یخچال و باز میکنم و تا سقف پر شده از تو کشوها کاهو وسایلو در می یارم و میچینم رو میز و مشغول سالاد درست کردن می شم ولی هنوز فکرم درگیر اون مراقبیه که راجع بهش حرف زدیم .
سر میز شام از دایه اجازه گرفتم تا فردا برم خونه و وسایلمو اینجا بیارم . اونم اجازه داد ولی خیلی اصرار کرد که مواظب باشم و کاری نکنم که میر حسین بهم بی اعتماد بشه .
romangram.com | @romangram_com