#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_44

اشک هام تمام بالشو خیس کرده ، هر قطره ای از این اشک ها حاصل یه درد تو زندگیم . هر کدومشون مسبب داره ، هر کدومشون واسه خاطر کارایی میریزن که انجام نشد .

نمی دونم دلیلش گریه کردنم بود یا خسته بودنم بود که خوابم برد .

با صدای دایه از خواب بیدار می شم و با گیجی رو تخت می شینم

- پاشو دختر جان ، دوستات اومدن

یکم طول میکشه تا بفهمم دایه چی گفت . ولی اون وقت که متوجه حرفش شدم ، نفهمیدم چه جوری از تختم پایین پریدم و دویدم سمت پذیرایی .

چند روزی بیشتر نبود که ازشون خداحافظی کرده بودم ولی واسه من مثل ده ها سال طول کشید . لحظات خیلی سختی بود که به تنهایی باهاش کنار اومدم و حالا دیدن دوستام فوق العادست .

اونطرف سالن نشتسن .

گلسا ، ترانه و مریم .

دوستایی که تو این چند سال تو دانشگاه باهاشون آشنا شده بودم . دوستایی که تو تک تک لحظاتی که بودم کنارم بودن . درسته که قبلا خیلی تنها بودم ولی وقتی با اونا آشنا شدم دیگه تنها نبودم . اونا بودن ، همیشه بودن و حالام اینجا هستن .

- بچه ها

از رو مبل بلند میشن و من پرواز میکنم سمتشون .

اول از همه مریم می یاد سمت ، دوست داشتنی بود ، خیلی زیاد .

دختره گندمی شکل که به طرز زیبایی همیشه آراسته بود . صورت بیضی شکل و چشمهای کشیده خیلی آشنا بودن ، انگاری که سالهاست ندیدمشون .

میرم سمت ترانه و محکم بغلش میکنم .

ترانه خیلی شیطون بود، خیلی زیاد . اگه کنارش باشیم یه لحظه هم احساس آرامش نمی کنم انقدر که شیطونی میکنه ولی با تمام شیطنتاش دوست خیلی خوبی برام بوده و البته هست .


romangram.com | @romangram_com