#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_4
سرشو میندازه پایین و میره ، منم یکم خودمو جمع و جور میکنم و از اتوبوس پیاده می شم .
طبق معمول همیشه عمو علی اومده دنبالم . عمو علی یه پیرمرد مهربون بود و جز نادر آدم هایی بود که از من خوشش می یومد . از وقتی که یادم می یومد واسه آقابک کار میکرد . عمو هیچ خانواده ای نداشت و از بچگی با آقابک بزرگ شده و یه جورایی دست راست اون بود .
- سلام عمو
- به به روژان خانم ، دیر کردی دخترم ؟
لبخند میزنم
- وای آره عمو ، تو راه ماشین پنچر شده
- پس خسته ای ، ساک و بده به من بزارم تو ماشین
- مرسی
می رم و تو ماشین میشینم , چند دقیقه منتظر موندم ولی نیومدم ، سرمو برمیگردونم تا ببینم کجا مونده که دیدم داره با یه آقایی صحبت میکنه . منتظر موندم تا بیاد .
چند دقیقه بعد به من تو ماشین ملحق میشه .
- کی بود عمو اون آقا .
- یکی از کاسب های بازار ، بنده ی خدا یه مشکلی براش پیش اومده خواست با آقابک مطرح کنم
- آهان ، چه خبر عمو ؟
- خبر که زیاده
لحن ناراحتش باعث میشه کاملا سمتش برگردم
romangram.com | @romangram_com