#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_34
بعد از تشکر مردن از دایه میرم سمت اتاقم . دمه در اتاق خون بس کمی می ایستم ، حرف های دایه کمی فقط کمی کنجکاوم کرده ولی اهمیتی به کنجکاویم نمیدوم و میرم تو اتاقم .
یه دوش آب سرد و خواب ، حالمو بهتر میکنه .
روژان
صدای قدم های کسی رو می شنوم که دم اتاق من ایستاد . اتاق دایه که به اینجا نمی رسه پس کیاوش .
پتو رو تو دستام مشت میکنه . با اینکه در و قفل کردم ولی بازم می ترسم . یکم میگذره ولی دوباره صدای قدم ها می یاد که دور میشه . نفسمو با صدا بیرون میدم
بهترم ، ولی دیگه خوابم نمی یاد . تا وقتی هوا کاملا روشن شد بیدار بودم .
گیجم ، سردرگمم ، احساس نا امنی می کنم .
از هر چیزی که قراره اتفاق می یوفته میترسم . می ترسم از آینده ای که تو این خونه قراره داشته باشم ، می ترسم از فردا ، می ترسم از امروزی که باید در کنار مردی زندگی کنم که کینه داره ، از من و خاندانم کینه داره ، باید در کنار مردی بایستم که نمی شناسمش، خوبیش اینه که حداقل یکی رو واسه خودش داره و با من کاری نداره . ولی ته دلم می ترسم از اینکه اذیتم کنه یا بخواد انتقام خون عموزادشو از من بگیره ، نکنه بهم تجاوز کنه .
همه و همه شدن ترس ، شدن غصه من ، درد من .
تا یه هفته پیش تمام دغدغم نمره قبولی تو امتحان پره اینترتی بود . اما الان اون قدر مشکلاتم زیاده که حتی نمی تونم بشمارمشون چون هنوز نمی دونم چی هستن . بزرگ هستن ، خیلی بزرگ تر از نمره قبولی تو امتحان .
کیاوش ، کیاوش بختیاری ، همسر من ، روژان بختیاری .
به این فکر میکنم که الان کجا وایستادم و هفته پیش کجا وایستاده بودم .
همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد ، خودمم هنوز باور نمیکنم . می ترسم از فردا.
اما فردا یه روزه دیگه است . از فردا من باید شروع کنم به ساختن زندگیم به روشی دیگه . من میتونم ، مثل همون موقع ها که تو مدرسه تنها بودم و خودمو آروم میکردم ، مثل دوران دبیرستان که تصمیم گرفتم دیگه به خانواده ام فکر نکنم و دنیای دیگه ای واسه خودم بسازم . مثل دوران دانشجویی که تصمیم گرفتم با دوستام مثل یه خانواده بشم . پس الان هم باید تصمیم بگیرم من قوی ام ، واقعا قوی ام ؟
نه ، نیستنم ولی می تونم تظاهر به قوی بودن بکنم ، من یه بختیاری ام و هر کاری که اراده کنم می تونم انجام بدم .
romangram.com | @romangram_com