#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_33

- خون بس دایه

- رگشو زده بود یکم رسیده بودم مرده بود

نیشخند میزنم

- پس دلش میخواد بمیره ، میخواد دوباره خون و خونریزی راه می یوفته دختره ی نفهم من به خاطر خانوادم از خودم گذشتم حالا اون واسم سوسه می یاد

- دختره آقا احساساتش لطیف تره . بعدشم که آذردخت با دختراش افتادن به جون بیچاره بیهوش از زیر دست و پاشون کشونیدم بیرون طفل معصومو.

- خب برادرش پسر آذردخت کشته ، انتظار می رفت این رفتار، حق دارند.

- نه خیر ، حق ندارند . هر کسی رو تو قبر خودش می خوابونن ، دخترک بیچاره

ببین تو رو خدا هنوز نیومده دل دایه رو برده .

- حرف های من منتقل کردی بهش ؟

- آره آقا ، ولی دختر خانم و خوبیه بیا و ببینش شاید ازش خوشت اومد

- بی خیال دایه ، من دختر خون بس کاری ندارم . فقط بهش بگو حرف های منو جدی بگیره که اگه نگیره میشم یکی مثل مردای عشیره اش نه مردای عشیره ام .

یکم که میگذره دایه میگه :

- دختره اجازه داره بره بیرون ؟

کمی واسه خودم نوشابه تو لیوان میریزم و میگم :

- هر کاری دلش میخواد بکنه ، فقط جلوی من پیداش نشه .


romangram.com | @romangram_com