#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_30

- واقعا

- آره دختر جان خیالت راحت

با خیال کمی آسوده از دایه میخوام که کمکش کنم که اجازه نمیده تشکر میکنم و میرم سمت اتاقی که از این به بعد مال من بود نمی دونم تا کی شاید برای همیشه ، شایدم یه وقتی برم.

در و باز میکنم ومیرم تو . اتاق تاریک با دست دنبال کلید برق میگردم و میزنم . با روشن شدن چراغ تازه دارم اتاق و می بینم اون موقع که اومدم اصلا حواسم به اتاق نبود .

یه تخت 2 نفره بزرگ با رو تختی مشکی با گل های سفید اولین چیزی بود که دیدم کمد های ایستاده دو طرف اتاق روبروی هم بود و یه میز آرایش روبروی تخت که خیلی متفاوت بود یه میز با پایه های بلند که تاج داشت و وسطش یه آینه گرد بود با یه صندلی پایه دار که زیبا بود

سمت چپ تخت نزدیک پنجره یه کاناپه با عسلی هست . میرم جلوتر تا پنجره رو باز کنم که از پشت پرده متوجه یه در می شم . پرده ها رو کنار میزنم و در و باز میکنم یه تراس مستطیلی که حدودا 10 متری میشد . با یه دو تا صندلی فلزی مبله شده بود . میریم رو تراس ، هوای سرد تنمو میلرزونه . از ارتفاع می ترسم پس ریسک رفت به جلو رو نمیکنم .

بیخیال تراس با هوای سرد و ارتفاع زیادش می شم و می یام داخل و در و میبندم میرم سمت ساکم تا وسایلمو جابه جا کنم ، ولی اینقدر خستم که بیخیال جابه جای میشم و فقط یه تاب و شلوارک درمی یارم و لباسامو عوض میکنم . بعد اینکه در و قفل میکنم می یوفتم رو تخت و به ثانیه نکشیده که چشمام گرم میشه .

باز منو دارن میبرن و همه دارن با من دست تکون میدم ، کسی کمکم نمی کنه ، من تقلا میکنم ولی نمی تونم کاری کنم . اون آدم ها منو می برن و همه برام دست تکون میدن .

باز همون جنگل ، باز همون آدم ها ، باز همون درخت بلند با طناب دار....

با درد چشمامو باز میکنم . میخوام بلند بشم ولی اینقدر تو خواب و بیداری تقلا کرده بودم که دیگه جونی تو بدنم نداشتم . نفس های صدا دار می کشم ، هنوز نمی تونم آروم نفس بکشم ، دستامو جلوی دهنم و بینی ام می گیرم و تا دم و بازدمم به حالت عادی برگرده .

کیاوش

بهار و رسوندم آپارتمانش ، میرم سمت خونه .

دایه و اون دختره حتما تا الان جابه جا شدن . با دایه اتمام حجت کردم ، حالا که میر حسین گفته دختر رو باید بیارم پیشه خودم تا جونش در امان باشه ، گفتم که نمی خوام ببینمش و آویزونم بشه اون فقط یه خون بس بود و بــــس .

نمی خوام دختره با اومدنش کارم و زندگیم تحت تاثیر قرار بده ، من از زندگیم راضیم پس حقی نداره تو زندگیم دخالت کنه . اون هیچ کس نیست ، دختری که هیچ ارزشی واسه قبیله اش نداره که اگه داشت به همین راحتی نمی فرستادنش به خونه ی کسی که به خون اون و خاندانش تشنه بودن ، به خون بسی .

واسه خودش بهتره که جلو چشمم نیاد ، که اگه بیاد میشم یه بختیاری مثل مردای بی غیرت خودش . خوب بلدم باهاش چیکار کنم .


romangram.com | @romangram_com