#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_28
- سلام
- علیک سلام بشین اونجا دختر جان
به جایی که دایه اشاره کرده بود نگاه میکنم یه میز نهار خوری کوچک پشت جزیره بود که موقع اومدن اصلا ندیده بود میرم اون سمت و یه صندلی میکشم بیرون و می شینم . سرم پایین و دارم خط های چوب که رو میز و با دستم دنبال میکنم که دایه شروع میکنه به میز چیدین .
بلند می شم تا کمک کنم .
- چرا پاشدی پس ؟
- کمکتون کنم
- نه بشین ، کاری نیست که مادر . من یه عمارت و جمع و جور میکنم یه خونه کوچک که چیزی نیست .
میز و میچینه و خودشم میشینه و شروع میکنه به خوردن ، با دیدن دایه که با اشتها میخوره منم تحریک میشم و شروع می کنم به خوردن تقریبا چند روزی بود که درست و حسابی چیزی نخوردم .
- روژان
با تعجب سرمو بلند میکنم و به دایه نگاه میکنم . اولین بار که اسممو صدا میکنه
- بله
- آقا کیاوش قبل اومدن ما اینجا با من حرف زد
- کیاوش ؟
- منظورم آقاست . ببین دختر جان ، شاید مادرت راجع به این رسم گفته باشه . دختری که خون بس میشه یعنی بدبختی یعنی بیچاره گی یعنی بیگاری ولی ، ولی تو شانس آوردی که اومدی تو ایلی که آدم های خوبی هستن.
دارم به دایه نگاه میکنم و حرف هاشو گوش میدم
romangram.com | @romangram_com