#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_27

- چرا من مامان ؟ چرا من باید قربانی بشم ؟

- توقع نداری که پسر شاخ شمشادمو بدم دست اون ایل ؟

- پس چرا منو میدی دستشون .. هان مامان ؟

- دختر امانت مامان جان ، تو بالاخره باید شوهر میکردی حالا چه فرقی میکنه ، ایشالله که آدم خوبی باشه

بعد از اون حرف مامان ساکت می شم .. هنوز از حرف هاش بهت دارم ... بله باید ازدواج میکردم ولی نه اینجوری ، نه اینجوری که حتی ندونم اسم شوهرم چیه ، حتی ندونم چه شکلیه ، نه به عنوان یه خون بس .

با کرختی از رو تخت بلند میشم و شالمو میندازم رو سرم از رو زمین بلند میشم و در رو باز میکنم .

سرمو بیرون میگیرم و دایه رو صدا میکنم

- دایه

- چیه ی دختر جان

- کجایید ؟

- بیا آشپزخونه

- کسی خونه نیست ؟

- نه ، بیا کسی نیست

از اینکه کسی نیست با خیال راحت کاملا می یام بیرون از اتاق و راهرو رو رد میکنم و میرم سمت آشپزخونه .

دایه پشت به من تو آشپزخونه است و داره آشپزی میکنه


romangram.com | @romangram_com