#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_24
- ......
- حرف بزن دیگه
- ازدواج کردم
میخنده
- شوخی میکنی دیگه ، نه ؟
- نه
دیگه نمی تونم خودمو کنترل کنم گریه میکنم و تعریف میکنم ، تعریف میکنم که خانواده ام با من چه معامله ای کردن ، تعریف می کنم که همه رویاهام به باد فنا رفت ، تعریف میکنم که شدم عروسی که از این به بعد به شومی و نحسی ازش یاد می شه .
باور نمی کرد ، باور نمی کرد که همچین رسمی باشه ، باور نمی کرد که من ، روژان تک دختر خانواده و البته خاندان ، شدم عروس خون بس .
گلسا کلی باهام حرف زد ، آرومم کرد . با اینکه خودشم هنوز باور نکرده بود اما آرومم کرد و آروم شدم . حرف زدن با یه دوست تو این شرایط خیلی خوب بود خیلی خوب .
کیاوش
از صبح که از خونه دراومدم بودم بیرون دیگه برنگشتم .
بهار از صبح میگه اونا امروز می یان و همش بهانه میگیره . از عصری هر چی بهش میگم بابا من با اون هیچ کاری ندارم تو گوشش نمیره که نمیره .
- کیاوش نمیری امشب خونه ، گفته باشم .
- آخه عزیزم پس چی کار کنم ؟
از بغلم می یاد بیرون و میره یکم دورتر رو کاناپه میشینه
romangram.com | @romangram_com