#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_22
دایه اخم میکنه
- نه ،دختر جان آقا کار داشت رفت بیرون
با خیال راحت می یام داخل و رو یه مبل می شینم
- من برم ساکمو بزارم تو اتاق و لباسامو عوض کنم بیام اتاقتو نشونت بدم .
مگه دایه خیلی می یاد اینجا که واسه خودش اتاق داره ؟
میخوام بلند بشم که پهلوم میگیره ، هنوز از درگیری اون روز بدنم کوفته است ولی خوب چاره چیه .
من اینجا چیکار میکنم ، خونه یه آدم غریبه که حتی تا الان ندیده بودمش و به اصطلاح شوهرم بود . چه فکر هایی می کردم واسه آینده و چی شد . دوست نداشت همسر مردی بشم که با تربیت ایل بزرگ شده بود ، دوست نداشتم زن یکی بشم مثل پسرای عشیره ام . چی میخواستم چی شد .
- پاشو دختر جان ، پاشو بریم اتاقتو نشونت بدم
از رو مبل بلند می شم و میرم دنبال دایه وارد یه راهرو میشم که همون اول دو تا در چسبیده به هم هست .
برخلاف پذیرایی که رنگ مرمر های کف روشن بود ، رنگ کف راهرو قهوه ای تیره بود . دیواره هاش کاغذهایی بود که گل های خیلی بزرگ و خوشگل داشت ناخودآگاه دستمو دراز کردم تا ببینم چی طوریه که فقط گل های می یومد زیر دستم پس به خاطر اینکه برجسته است زیاد به چشم میاد . از سقف راهرو یه نور کمی راهرو رو روشن میکنه .
- اینجا دستشویی و حموم . من و تو از اینجا استفاده میکنیم تو اتاق کیاوش سرویس و حمام هست .
یکم که میرم جلوتر یه در دیگه است
- اینجام اتاق منه
بعد از اتاق دایه راهرو یه پیچ میخوره و داخل یه راهرو دیگه میشیم که سه تا در اونجاست
- این اتاق تو ، وسطی کتابخونه است و اتاق بعدی هم مال کیاوش خان . اگه می تونی و درد نداری برو وسایلاتو جابه جا کن تا من یه چیزی درست کنم بخوریم .
romangram.com | @romangram_com