#روژان،_قربانی_یک_رسم_پارت_21

از این فکرا یاد دیروز می یوفتم که قضیه رو واسه بهار میگفتم ، چه قدر گریه کرد چه کارایی که نکرد تو عصبانیت ولی من میدونم چطوری آرومش کنم ، با گرفتن قول های جور واجور که طرفش نباید برم ، زیاد نباید توخونه بمونم و هزار تا قول دیگه بالاخره قانعش کردم که مجبورم و حتی دوست ندارم ببینمش ..

حالا امروز رسیدن ، میرم یه دوش فوری میگیرم خونه در می یام بیرون . پایین کلید و به نگهبانی میدم و سوار ماشین می شم و میرم سمت شرکت . حداقل امروز می تونم یکم از کارای عقب افتادمو جبران کنم

- برو تو دخترم

با احتیاط وارد خونه می شم ، دایه هم بعد من وارد میشه و در و می بنده .

دایه رفت سمت دیگه و یدفعه لامپ ها روشن شد و برقی که از کف مرمری خونه بازتاب میکرد چشممو اذیت کرد . یه لحظه چشمامو می بندم و دوباره باز میکنم تا چشمام عادت کنه .

بعد اینکه چشمامو باز کردم دهنم از تعجب باز مونده . اینجا دیگه کجا بود بیشتر شبیه یه قصرکوچک بود تا خونه .

درسته ما خانواده پولداری بودیم ولی اینا دیگه ابر پولدار بودند که خونه ی نوه اشون اینطوری بود .

چشم میچرخونم دور تا دور خونه رو نگاه میکنم . در ورودی به یه نیمچه راهرو باز میشه که راهرو به پذیرایی ختم میشه. با این که حالم خوب نبود ولی مشتاق شدم با دقت بیشتری اطراف رو نگاه کنم .

کف با سنگ های مرمر روشن و سقف با گچ بری و سقف کاذب تزئین شده . زیاد فرش نداره فقط 3 تا تیکه فرش که مشخصه دستبافت پهن شده .

یه میز نهار خوری گرد شش نفره که صندلی هاش به صورت گل تو خالی بود سمت چپ سالن گذاشته بودند ، که سه تا شمعدون با ارتفاع های متفاوتی تزئین کردن .

یه مبل استیل کرم با چوب های طلایی روبروی میز نهارخوری یکم دورتر کنار پنجره گذاشته بودند . وسط های سالن گلدون های خیلی بزرگ دیده می شد . الان که دایه پرده های سالن و کنار میزد نور گیر سالن و دیدم . پنجره ها بزرگی که تقریبا دور سالن بود نور خونه رو تامین می کرد دیگه فکر نکنم تو روز نیازی به روشنایی دیگه ای داشته باشه .

تلوزیون روبروی جزیره آشپزخونه چسبیده به دیوار بود که با سنگ های برجسته تزیین شده بود ، دو طرف تلوزیون گلدون های بامبو بزرگ گذاشته بودن که سیاهی تلوزیون و سبزی بامبو جلو خونه رو بیشتر کرده بود . آشپزخونه تقریبا با پذیراییی یکی بود و فقط یه جزیزه یکم از اون جداش کرده بود . کابینت ها زنگ روشن بودن که نمی تونستم تشخیص بدم دقیقا چه رنگی ان چون نورها واقعا نمی زاشت بفهمم . خونه از تمیزی و زیبایی برق میزد .

چیزی که خیلی زیاد نظرمو جلب کرده یه کوزه مرمری بزرگ بود که کنار در گذاشته بودن که فوق العاده زیبا بود . انگار که قسمت های مختلف و کنار هم چسبونده بودن چون صاف نبود و برجستگی داشت .

- برو تو دیگه دختر جان ، تا کی می خوای اینجا وایستی

- کسی خونه نیست ؟


romangram.com | @romangram_com